بودم آن شب مست رویاهای او/ پژمان بختیاری
بودم آن شب مست رؤیاهای او
چون گشودم دیده در بر دیدمش
از نشاط باده یا افسون عشق
از همه شب دلرباتر دیدمش...
پژمان بختیاری
بودم آن شب مست رؤیاهای او
چون گشودم دیده در بر دیدمش
از نشاط باده یا افسون عشق
از همه شب دلرباتر دیدمش...
پژمان بختیاری
اگر ايران به جز ويرانسرا نيست
من اين ويرانسرا را دوست دارم
اگر تاريخِ ما افسانهرنگ است
من اين افسانهها را دوست دارم
نواى ناى ما گر جانگداز است
من اين ناى و نوا را دوست دارم...
پژمان بختیاری
متن کامل شعر در ادامه...↓
آرزو دارم که باز آن روی زیبا را ببینم
آن سر و آن سینه، آن بالای رعنا را ببینم
نقش رؤیای مرا در چشم مشتاقم بخوانی
تا در آن چشمانِ جادو نقش رؤیا را ببینم
قصهها گفتم به سودای تو با همصحبتانت
تا نهان از چشمها آن روی زیبا را ببینم...
پژمان بختیاری ↓
یاد باد آنکه تو را در دل کس راه نبود
کسی از عشق من و حسن تو آگاه نبود
چشم حسرت نگرم آگهی از اشک نداشت
لب خونابه خورم با خبر از آه نبود
شورش روح من و جلوه ی زیبایی تو
عالمی داشت ولی شهره در افاق نبود
یاد از آن بی خبری ها که در آغوش وصال
با تو بودم من و کس را به میان راه نبود
یاد از آنشب که لب چشمه میان من و او
پرده ای جز سر گیسوی شبانگاه نبود
خاص من بود سراپای وجودش که هنوز
آگه از حسن جهانگیر خود آن ماه نبود
لب او بر لب من بود و به حسرت میگفت:
کاشکی! عمر وصال این همه کوتاه نبود
پژمان بختیاری
مذهب و میهن
هرچه کنی دیده به مقیاس دار
مذهب و ملیّت خود پاس دار
آنکه کند پایه دین تو سست
دوست مخوانش که بداندیش توست
صافی اخلاق تو آئین توست
آنچه تو را پاک کند دین توست
مذهب ما، آیت روشندلی است
پیرو حق باش که حق با علی است
لیک مپندار که دین داشتن
درخور ناز است و سرافراشتن
راه تکبّر زِ ره دین جداست
مردم دیندارِ فروتن کجاست؟
پژمان بختیاری