گفت اگر با ما سخن داری به چشم دل بگو/ هلالی جغتایی
گفت اگر با ما سخن داری به چشمِ دل بگو
تا نگردد گوشِ مردم با خبر، گفتم به چشم.!.
هلالی جغتایی/ قرن 9 و 10
متن کامل شعر در لینک زیر...↓
http://persianpoetry.blogfa.com/post/3385
گفت اگر با ما سخن داری به چشمِ دل بگو
تا نگردد گوشِ مردم با خبر، گفتم به چشم.!.
هلالی جغتایی/ قرن 9 و 10
متن کامل شعر در لینک زیر...↓
http://persianpoetry.blogfa.com/post/3385
مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)
ز روی مِهر اگر روزی ببینی یکدو شیدا را
به ما هم گوشهی چشمی، که شیدا کردهای ما را
به هرجا پا نهی آنجا نهم صدبار چشمِ خود
چه باشد؟ آه...! اگر یکباره بر چشمم نهی پا را
مرا گر در تمنّای تو آید صد بلا بر سر
ز سر بیرون نخواهم کرد هرگز این تمنّا را
چو در بازار حُسن از یک طرف پیدا شدی، ناگه
خریدارانِ یوسف بر طرف کردند سودا را
شنیدم اینکه فردا ماهِ من عزم سفر دارد
بمیرم کاش امروزت، نبینم روی فردا را
هلالی را به یک دیدن غلام خویشتن کردی
عجب بینایی کردی، بنازم چشم بینا را
هلالی جغتایی
چه حاصل گر هزاران گل دمد یا صد بهار آید؟
مرا چون با تو کار افتاده است اینها چه کار آید؟
دلم را باغ و بُستان خوش نمیآید مگر وقتی
که جامی در میان آرند و سروی در کنار آید
چو سوی زلف خوبان رفت سوی ما نیاید دل
وگر آید سیهروز و پریشان روزگار...
هلالی جغتایی
گر نیست جام گلگون، خوش نیست دور لاله
بی مِی چه نشئه خیزد؟ از دیدن پیاله
من نوح روزگارم از گریه غرق توفان
کو همدمی که گویم درد هزارساله؟
تا کی به ناز و شوخی لب را گزی به دندان؟
گلبرگ نازکت را آزرده ساخت ژاله...
هلالی جغتایی
من گرفتار و تو در بند رضای دگران
من ز درد تو هلاک و تو دوای دگران
گنج حسن دگران را چه کنم بی رخ تو؟
من برای تو خرابم، تو برای دگران
خلوت وصل تو جای دگرانست، دریغ!
کاش بودم من دل خسته به جای دگران...
هلالی جغتایی
[«حقیقت.!.» هرگز نباید قربانی شود.!.]