آزاده ز بیگانه و افسرده ز خویشم

مردُم همه سیر از من و من سیر ز خویشم

بر دیده‌ی خونبار من ای دوست ! چه خندی

خون گریه کند هر که ببیند دل ریشم

با خیل مصیبت زدگانی که فلک داشت

سنجید مرا روزی و دید از همه بیشم

هرگز نکشم منت نوش از فلک دون

هر چند که دانم بکشد زحمت نیشم

با این همه آزردگی از مرگ چه ترسم

بگذار ز کار اوفتد این قلب پریشم

جز عشق سزاوار پرستش دگری نیست

پرسند نظاما ! اگر از مذهب و کیشم

نظام وفا

1267-1343

آران کاشان - تهران

http://persianpoetry.blogfa.com/category/216/97