زان طره دل سوی ذقنت رفته رفته رفت/ محتشم کاشانی
زان طرۀ دل سوی ذَقَنت رفته رفته رفت >> چانه، زنخدان
در چه ز عَنبَرین رَسَنت رفته رفته رفت
پيشت چو شمع اشگ بتان قطره قطره ريخت
صد آبرو در انجمنت رفته رفته رفت
من بودم و دلی و هزاران شکستگی
آن هم به زلف پُر شکنت رفته رفته رفت
گفتی که رفته رفته چو عمر آيمت به سر
عمرم ز دير آمدنت رفته رفته رفت
رفتی به مصرِ حسن و نرفتی ازين غرور
آن جا که بوی پيرهنت رفته رفته رفت
جان را دگر به راه عدم ده نشان که دل
در فکر نقطه دهنت رفته رفته رفت
ای محتشم ! فغان که نيامد به گوش يار
آوازه ای که از سخنت رفته رفته رفت
محتشم کاشانی
+ نوشته شده در یکشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۸ توسط : سامیار کشتکار
|
[«حقیقت.!.» هرگز نباید قربانی شود.!.]