شب به یغما رسید و دست گشود/ پرویز ناتل خانلری
یغمای شب
شب به یغما رسید و دست گشود
در ته درّه هر چه بود، ربود
رود دیری است تا اسیر وی است
بشنو این های های زاری رود
گنج باغ از سپید و سرخ و بنفش
همه در چنگ شب به یغما رفت
شاخ گردو زبیم پای نهاد
برسرشاخ سیب و بالا رفت
شب چو دود سیه تنوره کشید
رو نهاد از نشیب سوی فراز
دست و پای درخت ها گم شد
برنیامد ز هیچ یک آواز
بانگ برداشت مرغ حق: شب! شب!
برگ بر شاخ بید لرزان شد
راه فرسوده بر زمین بخزید
لای انبوه پونه پنهان شد
شب دمی گرم بر کشید و بخفت
اینک آسوده از هجوم و ستیز
یک سپیدار و چند بید کهن
بر سر پشته اند پا به گریز
پرویز ناتل خانلری