یغمای شب

شب به یغما رسید و دست گشود

در ته درّه هر چه بود، ربود

رود دیری است تا اسیر وی است

بشنو این های های زاری رود

گنج باغ از سپید و سرخ و بنفش

همه در چنگ شب به یغما رفت

شاخ گردو زبیم پای نهاد

برسرشاخ سیب و بالا رفت

شب چو دود سیه تنوره کشید

رو نهاد از نشیب سوی فراز

دست و پای درخت ها گم شد

برنیامد ز هیچ یک آواز

بانگ برداشت مرغ حق: شب! شب!

برگ بر شاخ بید لرزان شد

راه فرسوده بر زمین بخزید

لای انبوه پونه پنهان شد

شب دمی گرم بر کشید و بخفت

اینک آسوده از هجوم و ستیز

یک سپیدار و چند بید کهن

بر سر پشته اند پا به گریز

پرویز ناتل خانلری

http://persianpoetry.blogfa.com/category/38/33