http://persianpoetry.blogfa.com

رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد/ حامد عسکری

 

مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)

رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد

دلشوره‌ی ما بود، دل آرام جهان شد

در اوّل آسایش‌مان سقف فرو ریخت

هنگام ثمر دادن‌مان بود، خزان شد

زخمی به گل کهنه‌ی ما کاشت خداوند

اینجا که رسیدیم همان زخم دهان شد

آنگاه همان زخم، همان کوره‌ی کوچک،

شد قلّه‌ی یک آه، مسیر فوران شد

با ما که نمک‌گیر غزل بود چنین کرد

با خلق ندانیم چه‌ها کرد و چنان شد

ما حسرت دلتنگی و تنهایی عشقیم

یعقوب پسر دید، زلیخا که جوان شد

جان را به تمنّای لبش بردم و نگرفت

گفتم بستان بوسه بده، گفت گران شد

یک عمر به سودای لبش سوختم و آه

روزی که لب آورد ببوسم رمضان شد

یک حافظ کهنه، دو سه تا عطر، گل سر

رفت و همه‌ی دل‌خوشی‌ام یک چمدان شد

با هر که نوشتیم چه‌ها کرد به ما گفت:

مِصداق همان وای به حال دگران شد

حامد عسکری

عشق بعضی وقتها از درد دوری بهتر است/ حامد عسکری

 

عشق بعضی وقتها از درد دوری بهتر است

بی قرارم کرده و گفته صبوری بهتر است

توی قرآن خوانده ام... يعقوب يادم داده است:

دلبرت وقتی کنارت نيست کوری بهتر است

نامه هايم چشمهايت را اذيت می کند

درد دل کردن برای تو حضوری بهتر است...

حامد عسکری

»» ادامه شعر...

چون شیر عاشقی که به آهوی پر غرور/ حامد عسکری

 

چون شیر عاشقی که به آهوی پر غرور

من عاشقم به دیدنت از تپه های دور

من تشنه ام به رد شدنت از قلمرو ام

آهو ! بیا و رد شو از این دشت سوت و کور

رد شو که شهر گُل بدهد زیر ردِ پات

اُردیبهشت هدیه بده ضمن هر عبور

آواره نجابت چشمان شرجی ات

توریست های نقشه به دست بلوند و بور

هرگاه حین گپ زدنت خنده می کنی

انگار "ذوالفنون" زده از "اصفهان" به "شور"

دردی دوا نمی کند از من ترانه هام

من آرزوی وصل تو را می برم به گور

مرجان ! ببخش "داش آکلت" رفت و دم نزد

از آنچـه رفت بر سر این دل ، دل صبور

تعریف کردم از تو ، تو را چشم می زنند

هان ای غزل ! بسوز که چشم حسود کور

حامد عسکری

http://persianpoetry.blogfa.com/category/102/51

لبخند زدن معجزه‌ لب رطبی هاست/حامد عسکری

 

لبخند زدن معجزه‌ی لب‌رطبی‌هاست

دنیا به‌خدا تشنه‌ی گیلاس‌لبی‌هاست

یک شاخه گل سرخ در آغوش کشیدن

این اوج تمنای قوطی‌حلبی‌هاست

تشبیه شما به غزل و ماه و ستاره

همسایه! ببخشید که از بی‌ادبی‌هاست

ناخن بجوی، بغض کنی، قهوه بنوشی

این عادت هر روزه‌ی آدم‌عصبی‌هاست

گفتی غزلت تازه شده، دست خودم نیست

از لطف خرامیدن چادرعربی‌هاست

حامد عسکری

گیسوانت را بیاور شانه پیدا می شود/ حامد عسکری

 

گیسوانت را بیاور شانه پیدا می شود

بُغض داری؟ شانه مَردانه پیدا می شود

امتحان کن ! ساده و معصوم لبخندی بزن

تا ببینی باز هم دیوانه پیدا می شود

من اسیر عابر این کوچه پاییزی ام

ورنه هر جایی که آب و دانه پیدا می شود

عصر پاییزیِ زیبایی است لبخندی بزن

یک دو فنجان چای در این خانه پیدا می شود

حامد عسکری

http://persianpoetry.blogfa.com/category/102/51

هر نسیمی که نصیب از گل و باران ببرد/ حامد عسکری

 

هر نَسيمی كه نَصيب از گل و باران ببرد

می تواند خبر از مصر به كنعان ببرد

آه ! از عشق كه يك مرتبه تصميم گرفت

يوسف از چاه درآورده به زندان ببرد

وای بر تلخی فرجام رعيت پسری

كه بخواهد دلی از دختر يك خان ببرد

ماهرویی دل من برده و ترسم اين است

سرمه بر چشم كشد، زيره به كرمان ببرد

دو دلم اينكه بيايد من معمولي را

سر و سامان بدهد يا سر و سامان ببرد

مرد آنگاه كه از درد به خود می پيچد

ناگزير است لبی تا لب قليان ببرد

شعر كوتاه ولی حرف به اندازۀ كوه

بايد اين قائله را آه به پايان ببرد

شب به شب قوچی ازين دهكده كم خواهد شد

ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد

حامد عسکری

http://persianpoetry.blogfa.com/category/102/51