مردم از حسرت آهو روشان و رمشان/ شاطر عباس صبوحی
مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)
مردم از حسرت آهو روشان و رَمشان
من ندانم به چه تدبیر به دام آرمشان
نیکرویان جهان را چو سرشتند ز گِل
سنگی اندر گِلشان بود همان شد دلشان
شاطر عباس صبوحی
مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)
مردم از حسرت آهو روشان و رَمشان
من ندانم به چه تدبیر به دام آرمشان
نیکرویان جهان را چو سرشتند ز گِل
سنگی اندر گِلشان بود همان شد دلشان
شاطر عباس صبوحی
بار دگر به کوچهی رندان گذر کنیم
تا بشکنیم توبه و سجّاده تر کنیم
یک جُرعه درکشیم از آن داروی نشاط
چندین هزار وسوسه از سر به در کنیم
دل را به دست مُطرب و معشوق میدهیم
فارغ ز فکر نیک و بد و خیر و شر کنیم...
شاطر عباس صبوحی
روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است
آری! افطار رطب در رمضان مستحب است
روز ماه رمضان زلف میفشان که فقیه
بخورد روزهی خود را به گمانش که شب است
زیر لب وقت نوشتن همهکس نقطه نهد
این عجب! نقطهی خال تو به بالای لب است...
شاطر عباس صبوجی
تا مرا عشق تو ای خسرو خوبان به سر است
پند هفتاد و دو ملت به برم بیاثر است
نه من اندر طلبت بر در دیر و حرمم
هرکه جویای جمال تو بوَد، در به در است
مینماید که تو از خیل پریزادانی
کی به این دلبری و حُسن و لطافت بشر است...
شاطر عباس صبوجی
متن کامل شعر در ادامه...↓
تا چند پیش ناز تو باید نیاز کرد
بر ناز خود بناز که نازت کشیدنی است
چشمت نظر ز لُطف به عاشق نمیکند
چون آهوی ختائی کارش رمیدنی است
از مشربت زلال لبست کام دل برآر
سرچشمهٔ حیات زلالت چشیدنی است
خوشدل مرا نمای بد شنامت ای حبیب
چون حرف تلخ از لب شیرین شنیدنی است
بر نقد جان دو بوسه ز لعل تو خواستم
گرچه گرانبهاست ولیکن خریدنی است
مانع مشو ز لعل لبت بوسه خواستم
هر شکرین لبی نمکین شد چشیدنی است
جز من هر آنکه دست صبوحی بتو فکند
قطعش نما ز دوش که دستش بریدنی است
شاطر عباس صبوحی
رفت دلم همچو گوی در خم چوگان دوست
وه ! که ز من برگرفت رفت به قربان دوست
نی متصوّر مراست خوب تر از صورتش
ماه برآرد اگر سر ز گریبان دوست
بر سر سودای دوست گر برود سر زدست
پای نخواهم کشید از سر میدان دوست
گر همه عالم شوند دشمن جان و تنش
دوست رها کی کند دست ز دامان دوست
پر شده پیمانه ام گر چه ز خون جگر
بالله اگر بشکنم ساغر پیمان دوست
من نه به خود گشته ام فتنهٔ آن روی و موی
فتنهٔ جان و دل است نرگس فتان دوست
گر به علاج دلم آمدهای ای طبیب
درد دلم را بجوی چاره ز درمان دوست
شیخ بر ایمان من طعنه اگر زد چه باک
کافر شیخیم ما لیک مسلمان دوست
ذره صفت تا به چرخ رقص کنان می روم
گر دهدم پرتوی مهر درخشان دوست
در ره عشقش دلا ! پای منه جز به صدق
جادوی بابل برد دست ز دستان دوست
خلق جهانی اگر زار و پریشان شوند
شکر صبوحی که شد زار و پریشان دوست
شاطر عباس صبوحی