http://persianpoetry.blogfa.com

زن دم درگاه بود با بدنی از همیشه/ سهراب سپهری/ نزدیک ها دور

 

مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)

«نزدیک‌ها دور»

زن دَمِ درگاه بود

با بدنی از همیشه.

رفتم نزدیك:

چشم، مفصل شد.

حرف بدل شد به پر، به شور، به اشراق.

سایه بدل شد به آفتاب.

--

رفتم قدری در آفتاب بگردم.

دور شدم در اشاره‌های خوشایند:

رفتم تا وعده‌ گاه كودكی و شن،

تا وسط اشتباه‌های مفرح،

تا همه چیزهای محض.

رفتم نزدیك آب‌های مصور،

پای درخت شكوفه‌دار گلابی

با تنه‌ای از حضور.

نبض می‌آمیخت با حقایق مرطوب.

حیرت من با درخت قاتی می‌شد.

دیدم در چندمتری ملكوتم.

دیدم قدری گرفته‌ام.

انسان وقتی دلش گرفت

از پی تدبیر می‌رود.

من هم رفتم.

--

رفتم تا میز

تا مزه‌ی ماست، تا طراوتِ سبزی

آنجا نان بود و استكان و تجرّع

حنجره می‌سوخت در صراحتِ وُدكا

--

باز كه گشتم

زن دم درگاه بود

با بدنی از همیشه‌های جراحت

حنجره جوی آب را

قوطی كنسرو خالی

زخمی می‌كرد.

سهراب سپهری/ ما هیچ ما نگاه

آه در ایثار سطح ها چه شکوهی است/ سهراب سپهری

 

مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)

تا نبض خیس صبح

آه، در ایثار سطح‌ها چه شکوهی است

ای سرطان شریف عزلت

سطح من ارزانی تو باد

یک نفر آمد!

تا عضلات بهشتْ دست مرا امتداد داد.

یک نفر آمد!

که نور صبح مذاهب

در وسط دگمه‌های پیرهنش بود.

از علف خشک آیه‌های قدیمی

پنجره می‌بافت.

مثل پریروزهای فکر، جوان بود.

حنجره‌اش از صفات آبی شط‌ها

پر شده بود.

یک نفر آمد!

کتاب‌های مرا برد.

روی سرم سقفی از تناسب گل‌ها کشید.

عصر مرا با دریچه‌های مکرر وسیع کرد.

میز مرا زیر معنویت باران نهاد.

بعد، نشستیم.

حرف زدیم از دقیقه‌های مُشَجَّر

از کلماتی که زندگانی‌شان، در وسط آب می‌گذشت.

فرصت ما زیر ابرهای مناسب

مثل تن گیج یک کبوتر ناگاه

حجم خوشی داشت.

نصفه‌ی شب بود، از تلاطم میوه

طرح درختان عجیب شد.

رشته‌ی مرطوب خواب ما به هدر رفت.

بعد

دست در آغاز جسم آب‌تنی کرد.

بعد، در احشای خیس نارون باغ

صبح شد.

سهراب سپهری/ حجم سبز

کاج های زیادی بلند/ سهراب سپهری

 

کاج‌های زیادی بلند.

زاغ‌های زیادی سیاه.

آسمانِ به اندازه آبی.

سنگ‌چین‌ها، تماشا، تجرد.

کوچه‌باغ‌ فرا رفته تا هیچ.

ناودان‌ِ مزین به گنجشک...

سهراب سپهری

»» ادامه شعر...

لحظه ها را به چراگاه رسالت ببرید/ سهراب سپهری

 

...سنگ آرایش کوهستان نیست

هم‌چنانی که فلز، زیوری نیست به اندام کلنگ.

در کفِ دستِ زمین گوهر ناپیدایی‌ست

که رسولان همه از تابش آن خیره شدند.

پی گوهر باشید.

لحظه‌ها را به چراگاه رسالت ببرید...

سهراب سپهری

http://persianpoetry.blogfa.com/category/9/4

شبنم مهتاب می بارد/ سهراب سپهری/ گل آئینه

 

گل آئینه

شبنم مهتاب می‌بارد.

دشت سرشار از بخار آبی گل‌های نیلوفر.

می‌درخشد روی خاک آیینه‌ای بی‌طرح.

مرز می‌لغزد ز رویِ دست.

من کجا لغزیده‌ام در خواب؟

مانده سرگردان نگاهم در شب آرام آیینه.

برگ تصویری نمی‌افتد در این مرداب.

او، خدای دشت، می‌پیچد صدایش در بخار دَرّه‌های دور:

مو پریشان‌ های باد!

گرد خواب از تن بیفشانید...

سهراب سپهری/ آوار آفتاب

»» ادامه شعر...

مجموعه اشعار سهراب سپهری/ هشت کتاب

 

«هشت کتاب»

نام مجموعه اشعار سهراب سپهری است.

چنان‌که از نامش بر می‌آید،

شامل هشت دفتر شعر (کتاب) است:

مرگ رنگ

زندگی خواب‌ ها

آوار آفتاب

شرق اندوه

صدای پای آب

مسافر

حجم سبز

ما هیچ ما نگاه

http://persianpoetry.blogfa.com/category/9/4