یک لحظه کسی که با تو دمساز آید/ هاتف اصفهانی
یک لحظه کسی که با تو دمساز آید
یا با تو دمی همدم و همراز آید
از کوی تو گر سوی بهشتش خوانند
هرگز نرود وگر رود باز آید.!.
هاتف اصفهانی/ رباعی
یک لحظه کسی که با تو دمساز آید
یا با تو دمی همدم و همراز آید
از کوی تو گر سوی بهشتش خوانند
هرگز نرود وگر رود باز آید.!.
هاتف اصفهانی/ رباعی
بیمهری اگرچه بیوفا هم
جور از تو نکو بوَد جفا هم
بیگانه و آشنا ندانی
بیگانهکُشی و آشنا هم
پیش که بَرم شکایت تو
کز خلق نترسی از خدا هم...
هاتف اصفهانی
متن کامل شعر در ادامه...↓
افسوس که از همنفسان نیست کسی
وز عمر گرانمایه نمانده است بسی
دردا که نشد به کام دل یک لحظه
با همنفسی بر آرم از دل نفسی
هاتف اصفهانی/ رباعی
شهر به شهر و کو به کو در طلبت شتافتم
خانه به خانه در به در جستمت و نیافتم
آه که تار و پود آن رفت به باد عاشقی
جامه تقویی که من در همه عمر بافتم
بر دل من ز بس که جا تنگ شد از جدائیت
بیتو به دست خویشتن سینهٔ خود شکافتم...
هاتف اصفهانی
ای گمشده دل کجات جویم
در دام که مبتلات جویم
دیروز چو آفتاب بودی
امروز چو کیمیات جویم
ای مرغ ز آشیان رمیده
در دامگه بلات جویم
ای کشتهٔ غمزهٔ نکویان
از چشم که خونبهات جویم...
هاتف اصفهانی
به یک نظاره چون داخل شدی در بزم مِی خواران
گرفتی جان ز مستان و ربودی دل ز هشیاران
چه حاصل از وفاداریِ من کان بی وفا دارد
وفا با بی وفایان، بی وفائی با وفاداران
تویی کافشاند و ریزد به کشت دوست و دشمن
سموم قهر تو اخگر سحاب لطف تو باران
به جان و دل تو را هر سو خریداری بود چون من
به سیم و زر اگر بوده است یوسف را خریداران
هاتف اصفهانی