http://persianpoetry.blogfa.com

تو می‌گریزی و من در غبار رویاها/ یدالله رؤیایی

 

میوه‌های ملال

تو می‌گریزی و من در غبار رؤیاها

هزار پنجره را بی‌شكوه می‌بندم

به باغ سبز نوید تو می‌سپارم خویش

هزار وسوسه را در ستوه می‌بندم

تو می‌گریزی و پیوند روزهای دراز

مرا چو قافله‌ی سنگ و سرب می‌گذرد

درنگ لحظه‌ی سنگین انتظار چو كوه...

یداله رویایی

»» ادامه شعر...

و دست های او نیروی نور بود/ یدالله رویایی

 

پیوند

و دست های او

نیروی نور بود

نیروی نور با رمق دست های من

بیدار شد حرارت شد

خورشید شد سخاوت شد..!

یدالله رویایی

از تو سخن از به آرامی/ یدالله رویایی

 

من از دوستت دارم

از تو سخن از به آرامی

از تو سخن از به تو گفتن

از تو سخن از به آزادی

وقتی سخن از تو می‌گویم

از عاشقانه

از عارفانه...

یدالله رویایی

»» ادامه شعر...

شب نمی جنبد از جا که مباد/ یدالله رویایی

 

شب نمی‌جنبد از جا که مباد

آب‌ها آغوش آشفته کنند

با تن برهنه ماه در آب

موج‌ها قصه ناگفته کنند

لیک در جلوه خاموشی‌ها

صوت‌ها زندگی آغاز کنند

تا صداهای دگر برخیزند

بی‌صدایی را جادو شکنند

باد شوخ از دل صحراها مست...

یدالله رویایی

»» ادامه شعر...

آن زمان کز لب دریای غروب/ یدالله رویایی

 

غروب

آن زمان کز لب دریای غروب

آب نوشد به فراغت خورشید

در طربخانه بزم ملکوت

دامن عشوه ببافد ناهید

روز پا در گل شب مبهم و مات...

یدالله رویایی

»» ادامه شعر...