تو میگریزی و من در غبار رویاها/ یدالله رؤیایی
میوههای ملال
تو میگریزی و من در غبار رؤیاها
هزار پنجره را بیشكوه میبندم
به باغ سبز نوید تو میسپارم خویش
هزار وسوسه را در ستوه میبندم
تو میگریزی و پیوند روزهای دراز
مرا چو قافلهی سنگ و سرب میگذرد
درنگ لحظهی سنگین انتظار چو كوه...
یداله رویایی
[«حقیقت.!.» هرگز نباید قربانی شود.!.]