http://persianpoetry.blogfa.com

من و تو یکی دهانیم که با همه آوازش.../ احمد شاملو

 

مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)

من و تو یکی دهانیم

که با همه آوازش

به زیباتر سرودی خواناست.

من و تو یکی دیدگانیم

که دنیا را هر دَم

در منظرِ خویش

تازه‌تر می‌سازد.

نفرتی

از هرآنچه بازِمان دارد

از هرآنچه محصورِمان کند

از هرآنچه واداردِمان

که به دنبال بنگریم، ــ

دستی

که خطی گستاخ به باطل می‌کشد.

--

من و تو یکی شوریم

از هر شعله‌ای برتر،

که هیچ‌گاه شکست را بر ما چیرگی نیست

چرا که از عشق

رویینه‌تنیم.

--

و پرستویی که در سرْپناهِ ما آشیان کرده است

با آمدشدنی شتاب‌ناک

خانه را

از خدایی گم‌شده

لبریز می‌کند.

احمد شاملو/ الف. بامداد

۲۳ دی ۱۳۴۱

خاموش منشین خدا را.../ احمد شاملو

 

خامُش مَنشين!

خدا را

پيش از آنکه در اشک غرقه‌ شوم

از عشق، چيزی بگوی...

احمد شاملو/ الف.بامداد

متن کامل شعر در لینک زیر...↓

http://persianpoetry.blogfa.com/post/343

تو را چه سود  فخر به فلک برفروختن/ احمد شاملو

 

عاشقان

سرشکسته گذشتند،

شرمسارِ ترانه‌های بی‌هنگامِ خویش.

و کوچه‌ها

بی‌زمزمه ماند و صدای پا.

سربازان

شکسته گذشتند،

خسته

بر اسبانِ تشریح،

و لَتّه‌های بی‌رنگِ غروری

نگونسار

بر نیزه‌هایشان.

*

تو را چه سود

فَخر به فَلک بَر

فروختن

هنگامی که

هر غبارِ راهِ لعنت‌شده نفرینَت می‌کند؟

تو را چه سود از باغ و درخت

که با یاس‌ها

به داس سخن گفته‌ای.

آنجا که قدم برنهاده باشی

گیاه

از رُستن تن می‌زند

چرا که تو

تقوای خاک و آب را

هرگز

باور نداشتی.

*

فغان! که سرگذشتِ ما

سرودِ بی‌اعتقادِ سربازانِ تو بود

که از فتحِ قلعه‌ی روسبیان

بازمی‌آمدند.

باش تا نفرینِ دوزخ از تو چه سازد،

که مادرانِ سیاه‌پوش

ــ داغدارانِ زیباترین فرزندانِ آفتاب و باد ــ

هنوز از سجاده‌ها

سر برنگرفته‌اند!

احمد شاملو/ الف.بامداد

۲۶ دیِ ۱۳۵۷ لندن

مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)

مرا تو بی سببی نیستی/ احمد شاملو

 

مرا

تو

بی‌ سببی

نیستی.

به‌ راستی

صلتِ کدام قصیده‌ای

ای غزل؟

ستاره‌بارانِ جوابِ کدام سلامی

به آفتاب...

احمد شاملو

»» ادامه شعر...

بر آن فانوس که‌ش دستی نیفروخت/ احمد شاملو /الف.بامداد

 

بهار خاموش

بر آن فانوس که‌ش دستی نیفروخت

بر آن دوکی که بر رف بی‌صدا ماند

بر آن آئینه‌ی زنگار بسته

بر آن گهواره که‌ش دستی نجنباند

بر آن حلقه که کس بر در نکوبید

بر آن در که‌ش کسی نگشود دیگر

بر آن پله که برجا مانده خاموش

کسش ننهاده دیری پای بر سرـ

بهار منتظر بی‌مصرف افتاد!

به هر بامی درنگی کرد و بگذشت

به هر کویی صدایی کرد و استاد

ولی نامد جواب...

احمد شاملو

»» ادامه شعر...

باید استاد و فرود آمد بر آستان دری که/ احمد شاملو

 

در آستانه

باید اِستاد و فرود آمد

بر آستانِ دری که کوبه ندارد،

چرا که اگر به‌گاه آمده‌باشی دربان به انتظارِ توست و

اگر بی‌گاه

به درکوفتن‌ات پاسخی نمی‌آید.

کوتاه است در،

پس آن بِه که فروتن باشی.

آیینه‌ای نیک‌پرداخته توانی بود

آنجا

تا آراستگی را...

احمد شاملو/ م.الف.بامداد

»» ادامه شعر...