مثنوی کار
در این کهنه گیتی یکی پند نو
ز گاو آهن مرد دهقان شنو
به یک گوشه گاو آهنی کهنه بود
که فرسوده زین دیر دیرینه بود
بیفکنده اش موریانه ز پای
فرومانده در کنج دهقان سرای
بسان دل جاهلان پر ز زنگ
ز زنگش دگرگونه گردیده رنگ
یکی روز گاو آهنی صیقلی
فروزان چو دانا به روشندلی
شنیدم که چون می شد از طرف دشت
قضا را بر آن گاو آهن گذشت
بگفتش که چون بهره شد ز آسمان
ترا سیم ناب و مرا زعفران
ترا از چه این تابش و روشنی؟
که آخر نه از سیمی ، از آهنی
بگفتا ازان شد تنم تابناک
که از کار کردن مرا نیست باک
به گوهر اگر تیره گون آهنم
ز کار است روشن دل روشنم
ز خاک سیه زرّ سرخ آورم
چو سیم سپید است از آن پیکرم
تو تن پروری پیشه کردی بکوی
چو تن پروران زان شدت زرد روی
مرا پیشه در دهر تا بندگی است
نصیب من از بخت تابندگی است
تو نیز ای پسر نقد حکمت بیاب
بطالت بهل رو ز خدمت متاب
که گردون ز جان زنگ بزدایدت
دو صد روشنایی ببخشایدت
علی اصغر حکمت شیرازی
تولد: فروردین 1272شمسی در شیراز
وفات: شهریور 1359شمسی در مقبره خانوادگی خویش
در "باغ طوطی" (حرم عبدالعظیم حسنی) شهر ری که
ظاهرا در توسعه بنای این منطقه مقبره از بین رفته است
+ نوشته شده در شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۲ توسط : سامیار کشتکار
|