http://persianpoetry.blogfa.com

ای ز تو نور دل‌ و ديدار ما/ شفیعی کدکنی

 

مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)

تحويل‌

ای ز تو نورِ دل‌ و ديدارِ ما

گردشِ انديشه‌ی بيدارِ ما

ای ز تو رويان‌ زمستان‌ و بهار

ای تو گرداننده‌ی ليل‌ و نهار

ای ز تو تغييرِ حال‌ و سال‌ها

حالِ ما را كُن‌ تو خوش‌تر حال‌ها

شفیعی کدکنی

هر که تاب جرعه ای جام جنون بر دل نداشت/ شفیعی کدکنی

 

مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)

خضر راه

هر که تاب جُرعه‌ای جامِ جنون بر دل نداشت

وای بر حالِ دلش کز زندگی حاصل نداشت

هم‌چو فرهاد از جنون زد تیشه‌ای بر فرق خویش

این شهید عشق غیر از خویشتن

قاتل نداشت

دل فروشد هم‌چو گردابی به کار خویشتن

وز کسی چشمِ گشایش بهر این مشکل نداشت

شمع را این روشنی از سوزِ عشقی حاصل است

گرمیِ عشق از نبودش جلوه در محفل نداشت

در شگفتم از دلم کاین قطره طوفان به دوش

در ره عشق و جنون آسایش منزل نداشت

خضر راهم شد جنون تا دل به مقصد راه برد

کی به جایی می‌رسید ار مرشدی کامل نداشت؟

در محیط پاک‌بازان فکر آسایش فناست

موج ما جز نیستی آرامش ساحل نداشت

شفیعی کدکنی

کمترین تحریری از یک آرزو این است.../ شفیعی کدکنی

 

مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)

کمترین تحریری از یک آرزو این است

آدمی را آب و نانی باید و آنگاه آوازی...

در قناری‌ها نگه کن در قفس، تا نیک دریابی

کز چه در آن تنگناشان باز، شادی‌های شیرین است.

کمترین تصویری از یک زندگانی،

آب، نان، آواز،

ور فزون‌تر خواهی از آن، گاه‌گه پرواز

ور فزون‌تر خواهی از آن، شادی آغاز

ور فزون‌تر، باز هم خواهی، بگویم باز...

آن‌ چنان بر ما

به نان و آب، اینجا تنگ‌سالی شد

که کسی در فکر آوازی نخواهد بود

وقتی آوازی نباشد،

شوق پروازی نخواهد بود.

شفیعی کدکنی/ م.شرشک

می آید می آید بهار از همه سو می آید/ شفیعی کدکنی

 

ضرورت

می‌آید می‌آید

مثل بهار از همه‌سو می‌آید

دیوار

یا سیم خاردار

نمی‌داند می‌آید

از پای و پویه باز نمی‌ماند

آه...!

بگذار من چو قطره‌ی بارانی باشم

در این کویر

که خاک را به مقدم او مژده می‌دهد

یا حنجره‌ی چکاوک خردی که ماه دی

از پونه‌ی بهار سخن می‌گوید

وقتی کزآن گلوله‌ی سربی

با قطره قطره

قطره‌ی خونش

موسیقی مکرر و یک‌ریز برف را

ترجیعی ارغوانی می‌بخشد

شفیعی کدکنی/ م. سرشک

http://persianpoetry.blogfa.com/category/11/7

پر سوخته شرار پرهیز توام/ شفیعی کدکنی/ م.سرشک

 

پَرسوخته‌ی شرار پرهیز توام

دیوانه‌ی چشم فتنه‌انگیز توام

گنجایش دیگری ندارد دل من

هم‌چون قَدَحِ شراب لبریز توام

شفیعی کدکنی/ م. سرشک

http://persianpoetry.blogfa.com/category/11/7

با صنوبری که روی قله ایستاده بود/ شفیعی کدکنی

 

در کجای فصل؟

با صنوبری که روی قله

ایستاده بود

گونه روی گونه‌ی سپیده‌دَم نهاده بود

موج گیسوان به دوش بادها گُشاده بود

از نشیب یخ‌گرفت درّه گفتم

این نه ساخت شکفتگی‌ست

در کجای فصل ایستاده‌ای؟

مگر ندیده‌ای؟

سبزه‌ها کبود و بیشه...

شفیعی کدکنی/م.سرشک

»» ادامه شعر...