چون حبابی دیده وا کردیم در دریای هیچ/ پرتو کرمانشاهی
چون حبابی دیده واکردیم در دریای هیچ
عمر بگذشت ای دریغا بر سر سودای هیچ
در میان جنگلی از آهن و دود و غبار
شهر هیچستان ما را بین و این غوغای هیچ
جعبه شهر فرنگ است و به هر سازی در آن
صورتکهایی که میخندند بر سیمای هیچ
بر سر آمال خود بیدست و پایان پایمال
وانکه را دست است و پا بنهاده بر سودای هیچ
مهر بیمهری نهاده بر جبینها داغها
در فسون لفظها پنهان شده معنای هیچ
خسته از نیرنگ و افسون چشمها و گوشها
تا که میکوبد بر این طبل بلند آوای هیچ
آی باران گر همه دُردانه داری زینهار
جز گل حسرت نخواهی چید از این صحرای هیچ
شمع من مستانه میرقصی در آغوش نسیم
باش تا از روزنی سر برکند فردای هیچ
خودگریزی خستهام آیا پناهی مانده است؟
ای کدامین کوچهی متروک و ای دنیای هیچ
شعر ما پرتو در این آشفته بازار ریا
همچو تشریفی است کآویزند بر بالای هیچ
علی اشرف نوبتی/ پرتو کرمانشاهی
تولد مهر 1310 کرمانشاه
[«حقیقت.!.» هرگز نباید قربانی شود.!.]