http://persianpoetry.blogfa.com

می پرست ایجادم نشئۀ ازل دارم/ بیدل دهلوی

 

مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)

مِی‌پرست ایجادم نشئه‌ی ازل دارم

هم‌چو دانه‌‌ی انگور شیشه در بغل دارم

گر دهند بر بادم رقص می‌کنم شادم

خاک عجزبنیادم، طبع بی‌خلل دارم

آفتاب در کار است سایه ‌گو به غارت رو

چون منی اگر گم شد چون تویی بدل دارم

معنی بلند من فهم تُند می‌خواهد

سیر فکرم آسان نیست ‌کوهم و کُتل دارم

از منی تَنزل‌ کن‌، او شو و تویی ‌گل ‌کن

اندکی تامل ‌کن نکته‌ی محتمل دارم

حق برونِ مردم نیست‌، جوش باده بی‌خُم نیست

راه مدعا گم نیست‌، عرض مبتذل دارم

دل مُشبک است امروز از خدنگ بیدادت

محو لذّت شوقم، شانی از عسل دارم

سنگ هم به حال من‌ گریه‌ گر کند برجاست

بی‌تو زنده‌ام یعنی مرگ بی‌اجل دارم

ترک سود و سودا کن‌، قطع هر تمنّا کن

مِی خور و طرب‌ها کن‌، من هم این عمل دارم

بحر قدرتم بیدل، موج‌خیز معنی‌ها

مصرعی اگر خواهم سَرکنم، غزل دارم

بیدل دهلوی

نیرنگ جهان حق و باطل دارد/ بیدل دهلوی

 

مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)

صنعی که رباعیات بیدل دارد

نیرنگ جهان حق و باطل دارد

بعضی آیینه دار حور است و قصور

بعضی همه اغلال و سلاسل دارد

---

ای شوق تو در کسب فنون گرم تلاش

چندان هوس آماده‌ی هر نسخه مباش

در سیر رباعیات بیدل مفت است

درد و عبرت، سلوک و تحقیق و معاش

بیدل دهلوی

به رنگی یأس جوشیده است با دل/ بیدل دهلوی

 

مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)

به رنگی یأس جوشیده‌ است با دل

که درد آید اگر گویم بیا دل

جمالت مقصد چشم است‌، کو چشم؟

غمت باب دل است اما کجا دل؟

سراپا ناله می‌جوشیم چون موج

تپش خون‌ کرد در هر عضو ما دل

درای کاروانِ دشتِ یأسیم

چه سازد گر ننالد بینوا دل

سراغ ما غبار بال عنقاست

به رنگ رفته دارد نقش پا دل

ز اشک و آه مشتاقان مپرسید

هجوم بسمل است از دیده تا دل

ز پرواز نفس غافل مباشید

چو شبنم ریشه دارد در هوا دل

ز خاک ما قدم فهمیده بردار

مبادا بشکنی در زیر پا دل

در این محفل ‌کسی محتاج‌ کس نیست

همین کار دل افتاده‌ است با دل

گرفتارم گرفتارم گرفتار

نمی‌دانم نفس دام است یا دل

به صورت بیدلم اما به معنی

بود چون اشک سر تا پای ما دل

بیدل دهلوی

»» ادامه شعر...

ز من عمریست می گردد جدا دل/ بیدل دهلوی

 

مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)

ز من عمریست می‌گردد جدا دل

ندانم با که گردید آشنا دل

ز حرف عشق خارا می‌گدازد

من و رازی‌ که نتوان‌گفت با دل

به فکر ناوک ابرو کمانی

چو پیکانم‌ گره از سینه تا دل

به امید پری مینا پرستیم

ز شوقت‌ کرد بر ما نازها دل

نفس آیینه را زنگار یأس است

ز هستی باخت امید صفا دل

به رنگ لاله نقد دیگرم نیست

مگر از داغ خواهد خون‌بها دل

تپش‌ گم‌کرده اشکی ناتوان چشم

گره بالیده آهی نارسا دل

ثباتی نیست بنیاد نفس را

حُباب ما چه بندد بر هوا دل

مزن ای بی‌خبر لاف محبت

مبادا آب‌ گردد از حیا دل

در آن معرض‌ که جوشد شور محشر

قیامت هم تو خواهی بود با دل

حریفان از نشان من مپرسید

خیالی داشتم‌ گم‌ گشت با دل

فسردن بیدل از بیدردی‌ام نیست

چو موج‌ گوهر‌م در زیر پا دل

بیدل دهلوی

بیقراری های چرخ از دست کج رفتاری است/ بیدل دهلوی

 

مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)

بی‌قراری‌های چرخ از دست کج‌رفتاری است

خاک را آسودگی از پهلوی همواری است

نیست غیر از سوختن عید مذلت‌پیشگان

خار را در وصل آتش پیرهن‌ گلناری است

از مزاج ما چه می‌پرسی‌ که چون ریگ روان

خاک ما چون آب از ننگ فسردن جاری است...

بیدل دهلوی

»» ادامه شعر...

منم آن نشئهٔ فطرت‌ که خمستان قدیم/ بیدل دهلوی

 

مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)

منم آن نشئهٔ فطرت‌ که خمستان قدیم

دارد از جوهر من سیر دماغ تعظیم

ندمیدم ز بهاری‌ که چمن ساز نفس

صبح ایجاد مرا خنده نماید تعلیم

بیش از آن است در آیینهٔ من مایهٔ نور

که به هر ذره دو خورشید نمایم تقسیم

در بهاری‌که منش غنچهٔ تمکین بندم

وضع شبنم نکشد تهمت اجزای نسیم

شوقم آن دم‌ که پر افشاند به صحرای عقول...

بیدل دهلوی

»» ادامه شعر...