ما گدایان خیل سلطانیم/ سعدی شیرازی/ تصنیف و ترانه
غزل
ما گدایان خیل سلطانیم
شهربند هوای جانانیم
بنده را نام خویشتن نبوَد
هرچه ما را لقب دهند آنیم
گر برانند و گر ببخشایند
ره به جای دگر نمیدانیم...
سعدی شیرازی
متن کامل شعر در ادامه... ↓
غزل
ما گدایان خیل سلطانیم
شهربند هوای جانانیم
بنده را نام خویشتن نبوَد
هرچه ما را لقب دهند آنیم
گر برانند و گر ببخشایند
ره به جای دگر نمیدانیم...
سعدی شیرازی
متن کامل شعر در ادامه... ↓
باد صبا بر گُل گذر کن
مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)
بر گُل گذر کن، بر گُل گذر کن
از حال گُل ما را خبر کن
ای نازنین ما را خبر کن
با مدعی کمتر نشین
نازنین! ای مهجبین
بیچاره عاشق...
ملکالشعرا بهار/ تصنیف
متن ترانه های خاطره انگیز
پنجره ها رو وا کن
عشقو بیار تو خونه
تا که قناری عشق
بخونه عاشقونه
غما رو رها کن
به فردا نگاه کن
عشقو صدا کن 2
پنجره ها رو وا کن
تا که بتابه خورشید
تا بزنه جوونه
گلای سرخ امید
غما رو رها کن
به فردا نگاه کن
عشقو صدا کن 2
سپیده سر زده از پس کوه بلند
تو مثل شقایق به روی دنیا بخند
عمر دو روزه ی ما ارزش غم نداره
باخته کسی که هر روز غم روی غم می ذاره
به شادی چلچله اومد رو سقف ایوون
خوش خبر قاصدک اومد دوباره مهمون
عمر دو روزه ی ما ارزش غم نداره
باخته کسی که هر روز غم روی غم می ذاره
پنجره ها رو وا کن
عشقو بیار تو خونه
تا که قناری عشق
بخونه عاشقونه
غم ها رو رها کن
به فردا نگاه کن
عشقو صدا کن 2
ای تو چشمات رنگ بهاره
بودن با تو عمر دوباره
معنی هستی توی نگاته
زندگی بی عشق فایده نداره
وقتی یه دونه گندم میشه هزار تا دونه
وقتی رو شاخه ی عشق پر شده از جوونه
وقتی خدای عالم عاشق عاشقونه
وقتی پرستو با عشق می سازه آشیونه
می سازه آشیونه
پنجره ها رو وا کن
عشقو بیار تو خونه
تا که قناری عشق
بخونه عاشقونه
غما رو رها کن
به فردا نگاه کن
عشقو صدا کن 2
غافلی ز کارم چرا چرا چرا خدایا
جز تو کس ندارم رها مکن مرا خدایا
نه انتظار و آرزو نه عشق و آشنایی
وجود من گرفته خو به محنت جدایی
نگاه حسرتم زبان به گفتگو گشوده
که جز بلا از این جهان نصیب من چه بوده
غافلی ز کارم چرا چرا چرا خدایا
جز تو کس ندارم رها مکن مرا خدایا
در سکوت شب ها بینصیب و تنها به دامن صحرا
نشستم و گذشته را بهانه کردم
سرشک غم زدیدگان روانه کردم
فراموشم مکن دگر که همچو می در جوشم
مکن نظر به ظاهر خاموشم
چه بیسامان در این بلا به دست موج و طوفان
شدم رها غمم ندارد پایان
نه انتظار و آرزو نه عشق و آشنایی
وجود من گرفته خو به محنت جدایی
نگاه حسرتم زبان به گفتگو گشوده
که جز بلا ازین جهان نصیب من چه بوده
غافلی زکارم چرا چرا چرا خدایا
جز تو کس ندارم رها مکن مرا خدایا
سیمین بهبهانی
با صدای: رؤیا
آهنگ: حبیب اله بدیعی
بهاران خجسته باد
هوا دلپذیر شد، گل از خاک بردمید
پرستو به بازگشت زد نغمهی امید
به جوش آمدهست خون، درون رگ گیاه
بهار خجستهفال، خرامان رسد ز راه
بهار خجستهفال، خرامان رسد ز راه
به خویشان، به دوستان، به یاران آشنا
به مردان تیزخشم که پیکار میکنند
به آنان که با قلم، تباهی دهر را
به چشم جهانیان پدیدار میکنند
بهاران خجسته باد، بهاران خجسته باد
و این بند بندگی، و این بار فقر و جهل
به سرتاسر جهان، به هر صورتی که هست
نگون و گسسته باد، نگون و گسسته باد
به خویشان، به دوستان، به یاران آشنا
به مردان تیزخشم که پیکار میکنند
به آنان که با قلم، تباهی دهر را
به چشم جهانیان، پدیدار میکنند
بهاران خجسته باد، بهاران خجسته باد
کرامت دانشیان