http://persianpoetry.blogfa.com

تلخ ماندم تلخ مثل زهری که چکیده از شب ظلمانی شهر/ خسرو گلسرخی

 

تلخ ماندم، تلخ

مثلِ زهری که چکیده از شب ظلمانی شهر

مثلِ اندوه تو

مثلِ گل سرخ

که به دست طوفان

پرپر شد...

خسرو گلسرخی

»» ادامه شعر...

تو سفر خواهی کرد با دو چشم مطمئن تر از نور/ خسرو گلسرخی

 

تو سفر خواهی کرد

با دو چشم مطمئن‌تر از نور

با دو دست راست‌گوتر از همۀ آینه‌ها

خواب دریای خزر را

به شب چشمانت می‌بخشم

موج‌ها زیر پایت همه قایق هستند

ماسه‌ها در قدمت می‌رقصند

من تو را در همۀ آینه‌ها می‌بینم

رو برو، در خورشید

پشت سر، شب در ماه

من تو را تا جایی خواهم برد

که صدایی از جنگ

و خبرهایی کذایی از ماه

لحظه‌هامان را زایل نکند...

خسرو گلسرخی

»» ادامه شعر...

پشت پنجره ام را کوبید/ خسرو گلسرخی

 

پشت پنجره‌ام را کوبید

گفتم که هستی؟

گفت: آفتاب

بی‌اعتنا طناب را آماده کردم...

پشت پنجره‌ام را کوبید

گفتم که هستی؟

گفت: ماه

بی‌اعتنا طناب را آماده کردم...

پشت پنجره‌ام را کوبید

گفتم که هستید؟

گفتند: همه‌ی ستارگان دنیا

بی‌اعتنا طناب را آماده کردم...

پشت پنجره‌ام را کوبید

گفتم که هستی؟

گفت: یک پرنده‌ی آزاد

من پنجره را با اشتیاق باز کردم...

خسرو گلسرخی

http://persianpoetry.blogfa.com/category/24/22

مردی درون میکده آمد/ خسرو گلسرخی

 

مردی درون میکده آمد

گفت: کشمکش پنجاه و پنج.

از پشت پیشخوان

مردی به قامت یک خرس

دستی به زیر برد

تق -

چوب پنبه را کشید

و بی‌خیال گفت: مزه...؟

مرد گفت: خاک...

`دستی به ته کفش خویش زد.`

الکل درون کبودی لیوان، ترانه خواند.

*

وقتی شمایل بطری

از سوزش عجیب نگهداری

و بوی تند رها شد

آن مرد بی‌قرار،

دست خاکی خود در دهان گذاشت.

ناگاه از تعجب این کار

سی و هشت چشم نیمه خمار بسته،

باز شد

و شگفتی و تحسین خویش را

مثل ستون خط و خالی سیگار

در چین چهره‌ی آن مرد گرم

خالی کرد...

ناگاه

مردی صدای بمش را

بر گوش پیشخوان آویخت:

- میهمان من، بفرمایید...

چند لحظه سکوت، بعد

صدای پر هیبت مردی دگر

فضای دود کافه را شکافت:

- من شرط را باختم به رفیقم

میهمان من، بفرمایید ...

حساب شد.

در اوج اضطراب میکده،

آن مرد خاکی ساکت،

پولی مچاله شده

بر چشم پیشخوان گذاشت

و در دو لنگه‌ی در، ناپدید شد...

خسرو گلسرخی

http://persianpoetry.blogfa.com/category/24/22

چشمه پیری در انتهای راه کویر کور/ خسرو گلسرخی

 

چشمه‌ی پیری است

در انتهای راه کویرِ کور

باید گذشت از این راه؟

این مردِ راه،

صبوری و تسلیم

جاری‌ست در رگش...

بَرَهوتیانِ کلافه‌ی تنهایی!

باید ز راهِ مانده، گذشتن

باید که سرافراز به چشمه رسیدن.

این چشمه در انتظارِ عبث نیست.!.

لینک اشعار خسرو گلسرخی

http://persianpoetry.blogfa.com/category/24/22

مرجع و مدخل شعر فارسی (Poetry Persian)