قامت چون سرو روانش نگر/ کسایی مروزی
قامت چون سرو روانش نگر
آخته، آن موی میانش نگر
زلف و رخش دیدی و اکنون بیا
آن لب شیرین و زبانش نگر
کَشّی آن چشم سیاهش ببین
خوشّی آن تنگ دهانش نگر
بُرد به یک ضربه دل و جان من
آن نَدَب و داو گرانش نگر
کسایی مروزی ↓
قامت چون سرو روانش نگر
آخته، آن موی میانش نگر
زلف و رخش دیدی و اکنون بیا
آن لب شیرین و زبانش نگر
کَشّی آن چشم سیاهش ببین
خوشّی آن تنگ دهانش نگر
بُرد به یک ضربه دل و جان من
آن نَدَب و داو گرانش نگر
کسایی مروزی ↓
از خِضاب من و موی سیه کردن من
گر همی رنج خوری، بیش مخور، رنج مبر !
غرضم زو نه جوانی است، بترسم که زِ من
خِرد پیران جویند و نیابند مگر !
کسایی مروزی ↓
فهم کن گر مؤمنی فضل امیرالمؤمنین
فضل حیدر، شیر یزدان، مرتضای پاکدین
فضل آن کس کز پیمبر بگذری فاضلتر اوست
فضل آن رکن مسلمانی، امامالمتّقین
فضل زین الاصفیا، داماد فخر انبیا
کآفریدش خالق خلق آفرین از آفرین...
کسایی مروزی
مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)
قامت چون سرو روانش نگر
آخته آن موی میانش نگر
زُلف و رُخش دیدی و اکنون بیا
آن لب شیرین و زبانش نگر
کَشّی آن چشم سیاهش ببین
خوشّی آن تنگ دهانش نگر
بُرد به یک ضربه دل و جان من
آن نَدَب و داو گرانش نگر
کسایی مروزی
***
« آخته » (تِ)(ص مف .)
1- برآورده، کشیده، بیرون کشیده. 2- برافراشته، بالا برده.
3- کشیده، مقابلِ منحنی. 4- گشوده، باز کرده.
**
« ندب » (نَ دَ) [ ع . ] (اِ.)
1- جا و اثر زخم.
2- گرو و شرط بندی در قمار یا تیراندازی. ج. ندوب.
**
« داو » (اِ.)
نوبت، نوبت بازی یا تیراندازی.
فرهنگ فارسی معین
تا پیر نشد مرد نداند خطر عمر
تا مانده نشد مرغ نداند خطر بال
کسایی مروزی