مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)
ز لعلم ساغری در ده که چون چشم تو سرمستم
وگر گویم که چون زلفت پریشان نیستم هستم
کنون کز پای میافتم ز مدهوشی و سرمستی
بجز ساغر کجا گیرد کسی از همدمان دستم
اگر مستان مجلس را رعایت میکنی ساقی
از این پس بادهٔ صافی به صوفی ده که من مستم
منه پیمانه را از دست اگر با مِی سری داری
که من یکباره پیمان را گرفتم جام و بشکستم
مریز آب رخم چون من به مِی آب ورع بردم
ز من مگسل که از مستی ز خود پیوند بگسستم
اگر من دلق ازرق را به مِی شستم عجب نبود
که دست از دنیی و عقبی به خوناب قدح شستم
چه فرمایی که از هستی طمع برکن که برکندم
چرا گویی که تا هستی بغم بنشین که بنشستم
اسیر خویشتن بودم که صید کس نمیگشتم
چو در قید تو افتادم ز بند خویشتن رستم
مبر آبم اگر گشتم چو ماهی صید این دریا
که صد چون من به دام آرد کسی کو میکشد شستم
خیال ابرویت پیوسته در گوش دلم گوید
کزان چون ماه نو گشتم که در خورشید پیوستم
چو باد از پیش من مگذر وگر جان خواهی از خواجو
اشارت کن که هم دردم به دست باد بفرستم
خواجوی کرمانی