بگشای در بگشای در گریان و نالان آمدم/ پرویز ناتل خانلری
بگشای در! بگشای در! گریان و نالان آمدم
زان سر کشیها درگذر! اینک پشیمان آمدم
بگشای در، ورنه چنان کوبم جبین بر آستان
کاگه شود یکسر جهان کآزرده از جان آمدم
من مرد دعوی نیستم دانی تو خود تا کیستم
گر بی تو یکدم زیستم با رنج حرمان آمدم...
پرویز ناتل خانلری
کتاب ماه در مرداب