عاشقت نشدم/ لیلا کردبچه
عاشقت نشدم
عاشقت نشدم که دوستت دارمهایم را
در شعری پنهان کنم
که باید از صافی هزار گلویِ گرفته رد شود
و بعد
تصور کنم آن را
دیگری برای تو میخواند.
لیلا کردبچه
عاشقت نشدم
عاشقت نشدم که دوستت دارمهایم را
در شعری پنهان کنم
که باید از صافی هزار گلویِ گرفته رد شود
و بعد
تصور کنم آن را
دیگری برای تو میخواند.
لیلا کردبچه
به خاطر مردم است که می گویم
گوش هایت را کمی نزدیک دهانم بیار،
دنیا دارد از شعرهای عاشقانه تهی می شود
و مردم نمی دانند
چگونه می شود بی هیچ واژه ای
کسی را که این همه دور است
این همه دوست داشت ..!!
لیلا کردبچه
بخوان..!
حتا اگر شده اندازهی پنجرهای
که بیش از حوصلهی بهار بسته مانده است
آن قدر بسته مانده است
که نامش را گذاشته اند دیوار..!
لیلا کردبچه
و ...
چه انتظار بزرگی است
اینکه بدانی
پشت هر « دوستت دارم »
چقدر دوستت دارم..!
لیلا کردبچه
شبی که چشم تو را رنگ و آب داد خدا
مرا میان دو مصرع عذاب داد خدا
چگونه میشود از چشمهای تو نسرود
چگونه بر شبِ چشمِ تو خواب داد خدا
چه اشتباه قشنگی است عاشق تو شدن
که با تو پرسشِ من را جواب داد خدا
چه زود پیر شدم پیش از آنکه برگردی
به لحظه لحظهی عمرم شتاب داد خدا
به شاخههای درخت دلم طنابی بست
مرا سوار غزل کرد و تاب داد خدا
و مَست سوی لبش برد و سر کشید ترا
شبی که چشم تو را رنگ و آب داد خدا
لیلا کردبچه