بلای معلمی
صبح است و گاه شادی و هنگام خرمی
شب از چمن گذشته و گلبرگ شبنمی
آوازخوان چکاو خوش آهنگ در هوا
گیسوکشان بنفشه ی سرمست بر زمی
ریزد نسیم گل ز دهان سپیده دم
برکوهسار شادی و بر دشت خرمی
گسترده مهر جامه ی زرین به تیغ کوه
فرخنده کرده باغ به فرخنده مقدمی
خرم کسی که شادی این صبح زآن اوست
وز تاب مهر نیست چو من خاطرش غمی
گامی زند به مستی و آزادی و امید
وز دیوبچگان نبرد رنج همدمی
دو مرگ بود آنچه مرا پیر کرد و کشت
بیداد عشق بود و بلای معلمی
گر بستمی به تربیت سگ میان خویش
به بود تا به تربیت نسل آدمی
سگ مردمی به سر برد و آشنا شود
وز آدمی نیاید جز نیش کژدمی
در کشوری که این ثمر دانش است و علم
پیداست کآن دیار کجایست و مردمی
نفرین بر آن کسی که در این ره چو من برد
زجری بدین گرانی و اجری بدین کمی
دکتر حمیدی شیرازی