http://persianpoetry.blogfa.com

شناور سوی ساحل های ناپیدا دو موج رهگذر بودیم/ سیاوش کسرایی

 

مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)

موج

شناور سوی ساحل‌های ناپیدا

دو موج رهگذر بودیم

دو موج هم‌سفر بودیم

گریزِ ما

نیازِ ما

نشیبِ ما

فرازِ ما

شتابِ شادِ ما با هم

تلاشِ پاکِ ما توأم

چه جنبش‌ها که ما را بود روی پردۀ دریا

شبی در گردبادی تند، روی قلعه خیزاب

رها شد او ز آغوشم

جدا ماندم ز دامانش

گسست و ریخت مروارید بی پیوندمان بر آب

از آن پس در پی همزاد ناپیدا

بر این دریای بی خورشید

که روزی شب‌چراغش بود و می‌تابید

به هر ره می‌روم نالان

به هر سوی می‌دوم تنها

سیاوش کسرایی

زمستان ۱۳۳۲

پشتگرمی به چه بودت که شکفتی گل یخ/ سیاوش کسرایی

 

گل یخ

پُشت‌گرمی به چه بودت که شکُفتی گُل‌ یخ؟

وندر آن عرصه که سرما کمر سَرو شکست

نازکانه تن خود را ننهفتی، گُل‌ یخ!

سرکشی‌های تبارت را، ای ریشه به خاک!

تو چه زیبا به زمستان‌ها گفتی گل‌ یخ!

تا سر از سنگ برآوردی، دلتنگ به شاخ...

سیاوش کسرای

»» ادامه شعر...

آسمان ریخته در آبی رود  طرح اندوه غروب/ سیاوش کسرایی

 

شالیکار

آسمان ریخته در آبی رود

طرح اندوه غروب

دختری بر لب آب

روی یک سنگ سپید

زیر یک ابر کبود

پای می‌شوید، پاهای گل و لای اندود

پای می‌شوید و می‌اندیشد :

" کار

کار در شالیزار "

در دل رود کبود

می‌دود سوسوی تک اختر شام

و از آن پیکر تار

که نشسته است بر آن سنگ سپید

گیسوانی شده افشان بر آب

نگهی گم‌شده در شالیزار

سیاوش کسرایی

http://persianpoetry.blogfa.com/category/13/23

وطن وطن نظر فکن به‌ من که من/ سیاوش کسرایی

 

وطن! وطن!

نظر فکن به‌ من که من

به هر کجا غریب‌وار

که زیر آسمان دیگری غنوده‌ام

همیشه با تو بوده‌ام، همیشه با تو بوده‌ام

اگر که حال پرسی‌ام

تو نیک می‌شناسی‌ام

من از درون قصّه‌ها و غصّه‌ها بر آمدم:

حکایت هزار شاه با گدا

حدیث عشق ناتمام آن شبان

به دختر سیاه‌چشم کدخدا

ز پشت دود کشت‌های سوخته

درون کومه‌ی سیاه

ز پیش شعله‌های کور‌ه‌ها و کارگاه

تنم ز رنج عطر و بو گرفته است

رخم به سیلی زمانه خو گرفته است

اگر چه در نگاه اعتنای کس نبوده‌ام

یکی ز چهره‌های بی‌شمار توده‌ام

چه غمگنانه سال‌ها که بال‌ها

زدم به روی بحر بی‌کناره‌ات

که در خروش آمدی

به جنب‌وجوش آمدی

به اوج رفت موج‌های تو

که یاد باد اوج‌های تو

در آن میان که جز خطر نبود

مرا به تخته‌پاره‌ها نظر نبود

نبودم از کسان که رنگ و آب دل ربودشان

به گودهای هول

بسی صدف گشوده‌ام

گهر ز کام مرگ در ربوده‌ام

بدان امید تا که تو

دهان و دست را رها کنی

دری ز عشق

بر بهشت این زمینِ دل‌فسرده وا کنی

به بند مانده‌ام

شکنجه دیده‌ام

سپید هر سپیده، جان سپرده‌ام

هزار تهمت و دروغ و ناروا شنوده‌ام

اگر تو پوششی پلید یافتی

ستایش من از پلید پیرهن نبود

نه جامه، جان پاک انقلاب را ستوده‌ام

کنون اگر که خنجری میان کتف خسته‌ام

اگر که ایستاده‌ام

و یا ز پا فتاده‌ام

برای تو، به راه تو شکسته‌ام

اگر میان سنگ‌های آسیا

چو دانه‌های سوده‌ام

ولی هنوز گندمم

غذا و قوت مردمم

همانم آن یگانه‌ای که بوده‌ام

سپاه عشق در پی است

شرار و شور کارساز با وی است

دریچه‌های قلب بازکن

سرود شب شکافِ آن

ز چارسوی این جهان

کنون به گوش می‌رسد

من این سرود ناشنیده را

به خون خود سروده‌ام

نبود و بود برزگر را چه باک

اگر بر آید از زمین

هر آنچه او به سالیان

فشانده یا نشانده است

وطن! وطن!

تو سبز جاودان بمان که من

پرنده‌ای مهاجرم که از فراز باغ با صفای تو

به دور دست مِه‌گرفته پر گشوده‌ام

سیاوش کسرایی

اجرای زیبای این شعر:

توسط همایون شجریان و گروه دستان

بار دگر اگر به درختی نظر کنم/ سیاوش کسرایی

 

مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)

بار دگر اگر به درختی نظر کنم

یا از میان بیشه و باغی گذر کنم

چشمم به قد و قامتِ دار و درخت نیست

چشمم به روی نقش و نگار بهار نیست

چشمم به برگ نیست

چشمم به غنچه و گل و سبزینه خار نیست

چشمم به دست‌های پر شاخسار نیست

این بار چشم من به سوی آشیانه‌هاست

آنجا که می‌‌تپد دل نوزاد زندگی

وندر هجوم سخت‌ترین تندباد‌هاست

آماج‌گاه تیر تگرگ و سنان برق

پروازگاه خوش‌دلی و خانه بلاست

چشمم به لانه‌هاست

ای جوجگان از دل توفان برآمده

چشمم پی شماست

سیاوش کسرایی