مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)
گفتم که کار مُلک به سامان شود، نشد
رحمی به حال مردم حیران شود، نشد
قائل نشد به عاجز و مسکین کس اعتبار
شایستهی کرامت انسان شود، نشد
از وضع حقپرست و زِ کردار بد کنشت
زین خوب و زشت اندکی پُرسان شود، نشد
محتاج صبح و شام به رنج اندر است و بس
گفتم که این مُعضله آسان شود، نشد
آنان که سرکشند ز قانون و عدل و حق
باید بلادرنگ به زندان شود، نشد
زین کاخها و دولت و سرمایه و شکوه
روزی سوال و سنجش و میزان شود، نشد
تا کی ستم به بیکس و نادار و مستمند
کاخ ستمگران همه ویران شود، نشد
اندر عمل پیاده شود کار و بار نیک
هم پیروی ز وضع دلیران شود، نشد
زان دستگاه که کار به او دارد ارتباط
دست ترحمی سر مایان شود، نشد
کردار اگر مطابق گفتار ما شود
پرسان ز روی عدل ز دزدان شود، نشد
ملت ذلیل و جنگزده و تحت صد گداز
با این ستمکشان کمی احسان شود، نشد
با جنگ لعنتی چه توان کرد ای خدا؟
زان سو لوای صلح فروزان شود، نشد
اکنون گلیم رشوه ز میهن شدست جمع؟
چور است یک قلم ز که پنهان شود، نشد
ای «واعظی» مصائب و آلام تا به چند
گفتم که کار مُلک به سامان شود، نشد
زبیر واعظی/ شاعر افغانی