یک سفره نان گرم.../ شیون فومنی
یک سفره نان گرم
یک دشت اشتها
گندم منم
چاک دلم در هوای توست.!.
شیون فومنی
یک سفره نان گرم
یک دشت اشتها
گندم منم
چاک دلم در هوای توست.!.
شیون فومنی
ای دوست! که ظرفیت دریا داری
تو به اندازهی تنهایی من جا داری
میشود از ستم ثانیهها در تو گریخت
غفلت قلّه، فراموشی صحرا داری
هرچه جاریست پُر از سرکشی سایهی توست
خلوت نخلی و از زمزمه خرما داری...
شیون فومنی
مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)
آشوب دل
عشق آمد و آفتابیام کرد
با این همه ابر، آبیام کرد
از مردم چشم او بپرسید
بیمارِ که رختخوابیام کرد؟
در من همه موج بیتکان بود
آشوبِ دل انقلابیام کرد
از دشنه و زخم میسرودم
چون کهنه سبو، شرابیام کرد
تُندابِ جنون به خونم آمیخت
از شور عطش، سرابیام کرد
هر دم به شکستنِ دُرُستی
آباد از این خرابیام کرد
تایید به انجماد روحم
صد آینه آفتابیام کرد
شیون فومنی
با همه آیینگی بینفسم کردهاند
رخ به رخ طوطیان در قفسم کردهاند
نام و نشانم بهل هیچ نه آبم نه گل
در گذر اهل دل هیچ کسم کردهاند
دشت من آتش دم است، آهِ من از آدم است
تا بچرد شعلهام خار و خسم کردهاند
تا بشکستی درست سخت نیارم به سست
در سر راه نخست دسترسم کردهاند
گاه گمان آفرین، گاه حضور یقین
گاه نه آنم نه این بوالهوسم کردهاند
سادهتر از نرگسم آه...! به سوسن قسم
تا به معما رسم پیش و پسم کردهاند
بیمددِ دم زدن زنده شود جان من
هم به سزای سخن بینفسم کردهاند
ای همه گلدستهها فیض دعای شما
خود به دو دست دعا ملتمسم کردهاند
شیون فومنی
بر شاخ بهار لانهای دارم خشک
هنگام گل آشیانهای دارم خشک
با این همه کشت آرزویم سبز است
میرویم اگرچه دانهای دارم خشک
شیون فومنی