http://persianpoetry.blogfa.com

رفتیم و عشق را به رقیبان گذاشتیم/ محمدعلی معلم دامغانی

 

محمدعلی معلم دامغانی:

به دلایلی سرودن شعر را کنار خواهد گذاشت

و از این پس به جای سرودن به تحلیل مطالب خواهد پرداخت.

او در مراسم اختتامیه شعر فجر گفت:

بنده در سلسله اهل شعر خدمت می‌ کنم،

اما امروز سرزمین ما مملو از شاعران جوانی است

که فرصت از آن آنان است،

بنده از این رو با دنیای شعر خداحافظی می‌ کنم؛

و در خاتمه این شعر را خواند:

رفتیم و عشق را به رقیبان گذاشتیم

رفتیم و داغ بر دل هجران گذاشتیم

در ما نبود طاقت سوز و گداز عشق

این سوز و این گداز به ایشان گذاشتیم

محمدعلی معلم دامغانی

روزی که در جام شفق مل کرد خورشید/ محمدعلی معلم دامغانی/ مثنوی

 

مثنوی

«تاوان این خون تا قیامت ماند بر ما»

روزی که در جام شفق مُل کرد خورشید

بر خشک‌چوب نیزه‌ها گل کرد خورشید

شید و شفق را چون صدف در آب دیدم‌

خورشید را بر نیزه‌، گویی خواب دیدم‌

خورشید را بر نیزه‌؟ آری‌، این‌چنین است‌

خورشید را بر نیزه دیدن سهمگین است‌

بر صخره از سیب زنخ بر می‌ توان دید

خورشید را بر نیزه کمتر می‌ توان دید...

محمدعلی معلم دامغانی

»» ادامه شعر...

بی ‌درد مردم‌، ما خدا، بی‌ درد مردم‌/ محمدعلی معلم دامغانی/ تک بیت

 

بی ‌درد مردم‌ ما خدا، بی‌ درد مردم‌
نامرد مردم‌ ما خدا، نامرد مردم‌.!.

محمدعلی معلم دامغانی

ای خدا امان از دست مردمان بی درد و نادان

امان از دست مردمان ناکس و فرومایه

http://persianpoetry.blogfa.com/category/221/102

مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)

این فصل را با من بخوان باقی/ مثنوی هجرت/ محمدعلی معلم دامغانی

 

مثنوی بلند هجرت

[فصل آغاز]

این فصل را با من بخوان، باقى فسانه است

این فصل را بسیار خواندم، عاشقانه است

هفتاد باب از هفت مُصحف برنبشتم

این فصل را خواندم، ورق را درنبشتم

از شش مُنادى، رازِ هفت اختر شنیدم

این رمز را از پنج دفتر برگزیدم...

محمدعلی معلم دامغانی

»» ادامه شعر...

اگه یاری نگیری بی تعلق اسیری/ محمدعلی معلم دامغانی

 


یکی بود یکی نبود

کُور بِشه چشم حَسود

دو تا خورشید سیاه

دو تا چشم سُرمه سود...


اگه یاری نگیری

بی تعلق اسیری

هستی اینه

چرا عاشق نمیری...


زُلف پر خم آفرید

اون که آدم آفرید

دِل و دِلبر رو

برا هم آفرید...

محمدعلی معلم دامغانی

http://persianpoetry.blogfa.com/category/221/102

یکی بود یکی نبود / محمدعلی معلم دامغانی

 

یکی بود یکی نبود

کور بشه چشم حسود

دو تا خورشید سیاه

دو تا چشم سُرمه‌سود

رشک باغ و کشتمه

باغ نگو بهشتمه

عمر مژگونش دراز

رنگ سرنوشتمه... رنگ سرنوشتمه

میدرخشن توی ماه

دوتا خورشید سیاه

جمجمک برگ خزون

اینه بخت بی گناه

غنچه گل گل شکره

شب قضا و قدره

مهر و مهتاب رو ببین

یکی باشیم سحره

یکی بود یکی نبود

کور بشه چشم حسود

دو تا خورشید سیاه

دو تا چشم سُرمه‌سود

رشک باغ و کشتمه

باغ نگو بهشتمه

عمر مژگونش دراز

رنگ سرنوشتمه

اگه یاری نگیری

بی‌تعلق اسیری

هستی اینه

چرا عاشق نمیری

زلف پر خم آفرید

اون که آدم آفرید

دل و دلبر رو

برا هم آفرید

می‌درخشن توی ماه

دوتا خورشید سیاه

جمجمک برگ خزون

اینه بخت بی گناه

غنچه گل گل شکره

شب قضا و قدره

مهر و مهتاب رو ببین

یکی باشیم سحره

یکی بود یکی نبود

کور بشه چشم حسود

دو تا خورشید سیاه

دو تا چشم سرمه سود

رشک باغ و کشتمه

باغ نگو بهشتمه

عمر مژگونش دراز

رنگ سرنوشتمه

محمدعلی معلم دامغانی

http://persianpoetry.blogfa.com/category/221/102