http://persianpoetry.blogfa.com

من ندانم به نگاه تو چه رازی است نهان/ غلامعلی رعدی آذرخشی

 

شعر معروف « نگاه »

گفته شده رعدی آذرخشی پس از دیدن

چهره و چشمان برادر کر و لال خود

این شعر را سروده است.

من ندانم به نگاه تو چه رازی‌ست نهان

که مر آن راز توان دیدن و گفتن نتوان

که شنیدست نهانی که درآید در چشم

یا که دیدست پدیدی که نیاید به زبان

یک جهان راز درآمیخته داری به نگاه

در دو چشم تو فروخفته مگر راز جهان...

غلامعلی رعدی آذرخشی

»» ادامه شعر...

عشق آمد و هنگامه در این خانه برانگیخت/ غلامعلی رعدی آذرخشی

 

عشق آمد و هنگامه در این خانه برانگیخت

آتشکده ها زین دل ویرانه برانگیخت

عشق آمد و از مستی چشمت سخنی گفت

غوغای مرا بر در میخانه برانگیخت


عشق آمد و انگشت به خون دل ما زد

تا نقش گل از پیکر پروانه برانگیخت


عشق آمد و خاموشی دریای خرد دید

طوفان بلا در دل دیوانه برانگیخت


فریاد ز خاموشی ات ای سرو سرافراز !

کز جان من این نعرۀ مستانه بر انگیخت


یک بوسه نداد آن لب افسونگر و افسوس

کز راز و من و ناز تو افسانه برانگیخت


آشفتگی موی تو بر جان من افکند

هر فتنه کز آن زلف سیه شانه برانگیخت


با موج تهیدست خروشیدم و گفتم

ما را هوس گوهر یک دانه برانگیخت


چون برق چرا خرمن خاصان حرم سوخت؟

آن شعله که نامحرم بیگانه برانگیخت


گردی که زند بوسه بر آیینۀ خورشید

از هستی ما بود که جانانه برانگیخت

نازم به شکرخند تو کز خامۀ رعدی

این نغمۀ پرشور به شکرانه برانگیخت

غلامعلی رعدی آذرخشی

1288-1378

در مهر ۱۲۸۸ شمسی در تبریز چشم به جهان گشود

در ۱۷ مرداد ۱۳۷۸ در تهران چشم از جهان فروبست

http://persianpoetry.blogfa.com/category/215/96

باز آ و در آیینۀ جان جلوه گری کن/ غلامعلی رعدی آذرخشی

 

باز آ و در آیینۀ جان جلوه گری کن

ما را ز غم هستی بیهوده بری کن

وین تیره شب حسرت و نومیدی ما را

از تابش خورشید رخ خود سپری کن

یارب ! قدم موکب آن سرو روان را

رهوار تر از مرکب باد سحری کن

ای ماه فلک ! این ره بی فایده بگذار

رو قافلۀ ماه مرا راهبری کن

از وصل خود ای گل ! ثمری بخش به عمرم

و آسوده ام از سرزنش بی ثمری کن

ای عشق ! چو از خبری با خبری تو

ما را ز کرم مرد ره بی خبری کن

ور عقل کند سرکشی و داعیه داری

زودش ادب از سیلی شوریده سری کن

با اهل هنر چیرگی بی هنران بین

وین سیر عجب در هنر بی هنری کن

چون عرصۀ تنگت ندهد رخصت پرواز

رو آرزوی نعمت بی بال و پری کن

رعدی ! ز در عشق مرو بر در دیگر

هشدار و حذر از خطر در به دری کن

غلامعلی رعدی آذرخشی

1288-1378

در مهر ۱۲۸۸ شمسی در تبریز چشم به جهان گشود

در ۱۷ مرداد ۱۳۷۸ در تهران چشم از جهان فروبست

http://persianpoetry.blogfa.com/category/215/96

یار باز آمد و غم رفت و دل آرام گرفت/ غلامعلی رعدی آذرخشی

 

یار باز آمد و غم رفت و دل آرام گرفت

بخت خندید و لبم از لب او کام گرفت

آن سیه پوش چو از پردۀ شب رخ بنمود

جان من روشنی از تیرگی شام گرفت

خواستم راز درون فاش کنم یار نخواست

نگهی کرد و سخن شیوۀ ابهام گرفت

گفت: دور از لب و کامم لب و کام تو چه کرد؟

گفتمش: بوسۀ تلخی ز لب جام گرفت

گفت: در کوره ی هجران،تن و جانت که گداخت؟

گفتم: آن شعله ی عشقی که مرا خام گرفت

گفت: در محنت ایام دلت گشت صبور؟

گفتم: این پند هم از گردش ایام گرفت

غلامعلی رعدی آذرخشی

1288-1378

در مهر ۱۲۸۸ شمسی در تبریز چشم به جهان گشود

در ۱۷ مرداد ۱۳۷۸ در تهران چشم از جهان فروبست

http://persianpoetry.blogfa.com/category/215/96