http://persianpoetry.blogfa.com

کیست امشب حلقه بر در می زند/ حمید سبزواری

 

کیست امشب حلقه بر در می‌زند

میهمانی، آشنایی، محرمی؟

یا که ره گم کرده‌ای آزرده جان

تا بیاساید ز رنج ره دمی؟

کیست امشب حلقه بر در می‌زند؟

هرزه مستی رانده از میخانه‌ای...

حمید سبزواری

»» ادامه شعر...

سری جز که سر بار پیکر ندارم ... / حمید سبزواری

 

سری جز که سربار پیکر ندارم

فرازی ز خجلت فراتر ندارم

شدم آب چون شمع و در خود فسردم

که تصویر صبحی به منظر ندارم

ز باطل تک و تازِ خود شرمسارم

که گردی ز میدان و سنگر ندارم

چنان سایه همسایۀ نقش خویشم

حضیضی بدین اوج، باور ندارم

به خود واگذاریدم ای سربلندان

که پای رهیدن ز بستر ندارم

چرا عاجز از دیدن خود نباشم

که آیینه‌ای در برابر ندارم

مگر روسفیدی شود عذرخواهم

که غیر از سیاهی به دفتر ندارم

حمیدا ! به دل بذر امید افشان

که نومیدی از عفو داور ندارم

حمید سبز واری

شاخه خشکم ز پاییز و بهار من مپرس/ حمید سبزواری

 

شاخه‌ی خشكم ز پاييز و بهارِ من مپرس

مرده‌ام از صبح و شام روزگار من مپرس

آفتابی بر لب بامم در آفاقم مجوی

جلوه‌ای از طالع بی‌اعتبار من مپرس

سرخط مضمون افسوسم بر اين حيرت بياض

جز ندامت سطری از شعر و شعار من مپرس...

»» ادامه شعر...