خزد لرزان، درون بستر من ز شرمی خفته می‌گوید/ فرخ تمیمی

خزد لرزان، درون بستر من

ز شرمی خفته می‌گوید که: - بفشار

چنان بفشار بر خود پیکرم را

که بشکوفد هوس‌های گنه‌بار

به دندان گیر و شادی بخش و مِی نوش

ز خون این لبان بوسه گیرم.

ببین از گونه سرخم بریزد،

شرار خواهش آرای ضمیرم...

فرخ تمیمی

ادامه نوشته...

آن زمان از شاخسار تُرد سیب/ فرخ تمیمی

آن زمان از شاخسار تُرد سیب

نو بهار مهر و شادی می‌ دمید

از زمینِ زنده، آوندِ گیاه

خون گرم زندگانی می‌ مکید

شوق پنهانی به دل می‌ آفرید

باد نمناک بیابان‌های دور...

فرخ تمیمی

ادامه نوشته...

زان ماجرا که عشق من و او از آن شکفت/ فرخ تمیمی

سالی گذشته است

زآن ماجرا که عشق من و او از آن شکفت

زان شام ها که شعرِ فریبای من شنید

در آن شب امید

چشمان او به سبزی مرداب سبز بود

در گوش من ترانه نی زار می سرود

آغوش مهر او...

فرخ تمیمی

ادامه نوشته...

بخوان به نام عشق از گفته‌ها/ فرخ تمیمی

بخوان به نام عشق !

از گفته‌ها

تنها کلام توست که می‌ماند.

از این پنجره

شامگاه را پیش‌باز می‌کنم.

می‌گفتی:

«لالایی بلند مژگانت را دوباره خواهم شنید»

آغاز کن !

که

شبی به بلندی انتظار یافته‌ام.

فرخ تمیمی

http://persianpoetry.blogfa.com/category/104/37

ای عطر بهار زندگانی ای ماه شکفته/ فرخ تمیمی

ای عطر بهار زندگانی

ای ماه شکفته ی دل افروز

ای پیک دیار عشق و مستی

ای جام شراب خنده آموز

یک لحظه بپیچ در مشامم

یک شب بنشین بر آسمانم

یک بار بزن درِ نیازم

یک جرعه بریز بر زبانم

فرخ تمیمی

http://persianpoetry.blogfa.com/category/104/37