ناله ای بودم که در دل ماندم و شیون شدم
خواستی ساکت بمانم پس طنین افکن شدم
من همان آهم که در سرمای طاقت سوز شهر
از نهادی گرم بیرون آمدم آهن شدم
دانه ای سنگین تر از اندازه بودم ناگزیر
تا که بیرون آمدم از خاک در هاون شدم
من همانم آنکه با جسم ضعیف و لاغرم
از برای روحِ سرگردان یاران تن شدم
شانه های لُختشان در معرض شلاق بود
پس بریدم از تبار خویش و پیراهن شدم
آه ! اما دوستانَم یک به یک با دشمنان
آشتی کردند و من آماده رفتن شدم
من که عمری زخم خوردم در رکاب دوستان
روز تقسیم غنائم ناگهان دشمن شدم
لشکرم فَرسود اسبم مُرد شمشیرم شکست
تازه وقتی روزگارم تیره شد روشن شدم !
محمدرضا طاهری
http://persianpoetry.blogfa.com/category/194/79
+ نوشته شده در جمعه ۱۶ مرداد ۱۳۹۴ توسط : سامیار کشتکار
|