http://persianpoetry.blogfa.com

شکوه آرزو را بازگو کن/ ژاله اصفهانی

 

مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)

شکوه آرزو را بازگو کن!

ندار...! از هیچ‌کس باکی، هراسی

به هرچیزی نمی‌خواهی، بگو «نه!»

اگر راهِ رهایی زیر سنگ است

تمامِ کوه‌ها را زیر و رو کن

و گر بشکست جام آرزویت

تلاطم‌های دریا را سبو کن...

ژاله اصفهانی

درخت آمده از پشت در به دیدن من/هزار ساله درختم/ ژاله اصفهانی

 

درخت آمده از پشتِ در به دیدن من

که بشنود خبر لب به جان رسیدن من

ولی درخت نداند که من چه جان‌سختم

هزار ساله درختم

که هرچه باد خزانی کند پریشانم

ز نو شکوفه دهم بازهم جوانه کنم

و هر جوانه‌ی نو را پر از ترانه کنم

ژاله اصفهانی

نه رفتگان و نه آیندگان نمی دانند/ ژاله اصفهانی

 

قرن بی قرار

نه رفتگان و نه آیندگان؛ نمی‌دانند

که قرنِ پُرِ هنرِ ما چه سخت سنگین است.

امیدهای نوین با عذاب‌های کهن

به هر طرف نگری گرمِ جنگ خونین است.

نگشته پیکر انسان بزرگ‌تر از پیش

بزرگ‌تر شده صدبار آرزوهایش.

به سوی معرکه‌ی خواستن - توانستن

کشانده می‌شود از هر طرف سر و پایش.

اگر که عاشق دیروز آرزو می‌کرد

به ماه چهره‌ی معشوقه یک نگاه کند

جوان عاشق امروز آرزومند است

برای ماه عسل یک سفر به ماه کند.

در اضطراب و نبردی که زاده‌ی عصر است

مدام روید در دل، امید نو، غم نو

درود گویمت ای قرن بی‌قرار نوین!

که در عذاب توام، شاهد شکفتن تو.

ژاله اصفهانی

http://persianpoetry.blogfa.com/category/232/106

حماسه ای و سرودی به نام آزادی/ ژاله اصفهانی

 

مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)

اگر هزار قلم داشتم

هزار خامه که هر یک هزار معجزه داشت

هزار مرتبه، هر روز

می‌نوشتم من

حماسه‌ای و سرودی

به نامِ آزادی....!.

ژاله اصفهانی

http://persianpoetry.blogfa.com/category/232/106

پرندگان مهاجر در این غروب خموش/ ژاله اصفهانی

 

پرندگان مهاجر! در این غروب خموش

که ابر تیره تن انداخته به قله‌ی کوه،

شما شتابزده راهی کجا هستید؟

کشیده پر به افق، تک تک و گروه گروه

چه شد که روی نهادید بر دیار دگر...

ژاله اصفهانی

»» ادامه شعر...

بشکفد بار دگر لالۀ رنگین مراد/ ژاله اصفهانی

 

بشکفد بار دگر لاله‌ی رنگین مُراد

غنچه‌‌ی سرخِ فروبسته‌ی دل بازشود

من نگویم که بهاری که گذشت آید باز

روزگاری که به سر آمده آغاز شود

روزگارِ دگری هست و بهاران دگر

شاد بودن هنر است

شاد کردن هنری والاتر

لیک! هرگز نپسندیم به خویش

که چو یک شکلکِ بی‌جان شب و روز

بی‌خبر از همه خندان باشیم

بی‌غمی عیب بزرگی‌ است که دور از ما باد!

کاشکی! آینه‌ای بود درون‌بین که در او

خویش را می‌دیدیم

آنچه پنهان بود از آینه‌ها می‌دیدیم

می‌شدیم آگه از آن نیروی پاکیزه‌نهاد

که به ما زیستن آموزد و جاوید شدن

پیک پیروزی و امید شدن

شاد بودن هنر است

گر به شادیِ تو دل‌های دگر باشد شاد

زندگی صحنه‌ یکتای هنرمندی ماست

هرکسی نغمه‌‌ی خود خوانَد و از صحنه روَد

صحنه پیوسته به جاست

خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد.

ژاله اصفهانی

http://persianpoetry.blogfa.com/category/232/106