دردا که تیرِ کودک چرخ از کمان گذشت/ نصرت رحمانی
مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)
دردا که تیرِ کودک چرخ از کمان گذشت
دل را درید از هم و از استخوان گذشت
اندوه، ابر وار، به دشت دلم گریست
سیل سرشک گشت و کران تا کران گذشت
آن زخم چیره گشت که نتوان به دل کشید
وان درد سلطه یافت که نیشش ز جان گذشت
خاکستری به جای در این دشت تیره ماند
چاووش خواند و از خمِ ره کاروان گذشت
صبح وداع تیرهتر از شام مرگ بود
اشگی به دیده ماند و سکوت از زبان گذشت
خورشید تیرهگون شد و مهتاب خون گرفت
بر من همان گذشت که بر آسمان گذشت
شادی و شعر و شور و شراب و شباب و شوق
رنگ محال بود و ز چشم گمان گذشت
روزی به پیر میکده گفتم که: «عمر چیست؟»
چشمی به رویِ هم زد و گفتا که: «هان گذشت»
گفتم که: «عشق چیست؟» تهی کرد جام و گفت:
«بر هرکسی به شیوهای این داستان گذشت»
هر بار قاصدی ز ره آمد، دلم تپید
دردا خموش آمد و از آستان گذشت
نصرت رحمانی