http://persianpoetry.blogfa.com

دردا که تیرِ کودک چرخ از کمان گذشت/ نصرت رحمانی

 

مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)

دردا که تیرِ کودک چرخ از کمان گذشت

دل را درید از هم و از استخوان گذشت

اندوه، ابر وار، به دشت دلم گریست

سیل سرشک گشت و کران تا کران گذشت

آن زخم چیره گشت که نتوان به دل کشید

وان درد سلطه یافت که نیشش ز جان گذشت

خاکستری به جای در این دشت تیره ماند

چاووش خواند و از خمِ ره کاروان گذشت

صبح وداع تیره‌تر از شام مرگ بود

اشگی به دیده ماند و سکوت از زبان گذشت

خورشید تیره‌گون شد و مهتاب خون گرفت

بر من همان گذشت که بر آسمان گذشت

شادی و شعر و شور و شراب و شباب و شوق

رنگ محال بود و ز چشم گمان گذشت

روزی به پیر میکده گفتم که: «عمر چیست؟»

چشمی به رویِ هم زد و گفتا که: «هان گذشت»

گفتم که: «عشق چیست؟» تهی کرد جام و گفت:

«بر هرکسی به شیوه‌ای این داستان گذشت»

هر بار قاصدی ز ره آمد، دلم تپید

دردا خموش آمد و از آستان گذشت

نصرت رحمانی

من از فریاد ناهنجار پی بردم سکوتی هست/ نصرت رحمانی

 

مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)

من از فریاد ناهنجار پی بردم

سکوتی هست

و در هر حلقه‌ی زنجیر

خواندم راز آزادی...

نصرت رحمانی/ گزیده کوتاه

صبح در راه است باور داشتم این را/ نصرت رحمانی

 

صبح در راه است،

باور داشتم اين را

صبح بر اسب سپيدش تند می‌تازد

وين شبِ شب، رنگ می‌بازد.

صبح می‌آيد و من،

در آينه موی سپيدم را

شانه خواهم کرد

قصه‌ی بيدادِ شب را با سپيدِ صُبحدم

افسانه خواهم کرد

نصرت رحمانی/ گزیده

http://persianpoetry.blogfa.com/category/106/39

رهایم ای رها در باد رها از داد و از بیداد/ نصرت رحمانی

 

مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)

آوار اشک

رهایم، ای رها در باد!

رها از داد و از بیداد

رها در باد

حرفی مانده تهِ حرفی

غمت کم

جام دیگر ریز

که شب جاویدِ جاوید است

صبحدم در خواب...

نصرت رحمانی

»» ادامه شعر...

تشنه‌ام، تشنه‌ام! _شراب، شراب/ نصرت رحمانی

 

تشنه‌ام، تشنه‌ام! شراب، شراب،

جام دیگر فشان مرا در کام!

قطره‌قطره بریز! می‌ترسم

شب بپاید، شود شراب تمام!

*

قصه‌ای در قفای قافله رفت

کاروان! لحظه‌ای درنگ، درنگ!

دامنی سوخت، مادری گریید

گزمه‌ای تاخت، کوزه خُورد به سنگ...

نصرت رحمانی

»» ادامه شعر...

او یک نگاه داشت به صد چشم می نهاد/ نصرت رحمانی

 

او یک نگاه داشت

به صد چشم می‌نهاد

او یک ترانه داشت

به صد گوش می‌سرود

من صد ترانه خواندم و

نشنود هیچ‌کس

من صد نگاه داشتم و

دیده‌ای نبود...

نصرت رحمانی

http://persianpoetry.blogfa.com/category/106/39