http://persianpoetry.blogfa.com

مرا خود با تو چیزی در میان هست/ سعدی شیرازی

 

مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)

مرا خود با تو چیزی در میان هست

و گر نه روی زیبا در جهان هست

وجودی دارم از مهرت گدازان

وجودم رفت و مهرت هم‌چنان هست

مبر ظن کز سرم سودای عشقت

رود تا بر زمینم استخوان هست...

سعدی شیرازی

»» ادامه شعر...

تو از هر در که بازآیی، بدین خوبی و زیبایی/ سعدی شیرازی

 

مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)

تو از هر در که بازآیی، بدین خوبی و زیبایی

دری باشد که از رحمت، به روی خلق بگشایی

ملامت‌گویِ بی‌حاصل، ترنج از دست نشناسد

در آن معرض که چون یوسف، جمال از پرده بنمایی

به زیورها بیآرایند وقتی خوب‌رویان را

تو سیمین‌تن چنان خوبی، که زیورها بیآرایی...

سعدی شیرازی

»» ادامه شعر...

گرم راحت رسانی، ور گزایی/ سعدی شیرازی

 

مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)

گرَم راحت رسانی، ور گزایی

محبت بر محبت می‌فزایی

به شمشیر از تو بیگانه نگردم

که هست از دیرگه باز آشنایی

همه مرغان خلاص از بند خواهند

من از قیدت نمی‌خواهم رهایی

عقوبت هرچ از آن دشوارتر نیست

بر آنم صبر هست الا جدایی

اگر بیگانگان تشریف بخشند

هنوز از دوستان خوش‌تر گدایی

منم جانا و جانی بر لب از شوق

بده گر بوسه‌ای داری بهایی

کسانی عیب ما بینند و گویند

که روحانی ندانند از هوایی

جمیع پارسایان گو بدانند

که سعدی توبه کرد از پارسایی

چنان از خَمر و زَمْر و نای و ناقوس

نمی‌ترسم که از زُهد ریایی

سعدی شیرازی

خویِ بد در طبیعتی که نشست/ سعدی شیرازی/ گلستان

 

مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)

به مِزاحت نگفتم این گفتار

هَزْل بگذار و جدّ از او بردار:

خویِ بد در طبیعتی که نشست

ندهد جز به وقتِ مرگ از دست

سعدی شیرازی/ گلستان

هوش مصنوعی:

این سخن را به حقیقت از سرِ شوخی نگفتم

اگرچه در ظاهر شوخی نماید، ظاهر را رها کن

و به معنیِ راست و استوارِ آن بنگر:

چون مَنِشِ بد در نهاد کسی جای گزید

جز به مُردن از وی جدا نشود.!.

دیدم گُلِ تازه چند دسته/ سعدی شیرازی/ گلستان

 

مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)

دیدم گُلِ تازه چند دسته

بر گنبدی از گیاه رُسته

گفتم: چه بود گیاهِ ناچیز

تا در صفِ گل نشیند او نیز؟

بگریست گیاه و گفت: خاموش

صحبت نکند کرَم فراموش

گر نیست جمال و رنگ و بویم

آخر نه گیاهِ باغِ اویم؟

من بنده‌ی حضرتِ کریمم

پرورده‎‌ی نعمتِ قدیمم

گر بی هنرم وگر هنرمند

لطف است امیدم از خداوند

با آن که بضاعتی ندارم

سرمایه‌‍‌ی طاعتی ندارم

او چاره‌ی کارِ بنده داند

چون هیچ وسیلتش نماند

رسم است که مالکانِ تحریر

آزاد کنند بنده‌ی پیر

ای بارخدای عالم آرای

بر بنده‌ی پیرِ خود ببخشای

سعدی رهِ کعبه‎‌ی رضا گیر

ای مردِ خدا ! درِ خدا گیر

بدبخت کسی که سر بتابد

زین در که دری دگر بیابد

سعدی شیرازی/ گلستان