http://persianpoetry.blogfa.com

شنیدم ملک دارا گشت دار الملک اسکندر/ سلمان ساوجی

 

مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)

شنیدم ملک دارا گشت دارالملک اسکندر

نه اسکندر بماند، نه دارالملک، نه دارا

تو آن نوری که از خورشیدِ رخشان می‌شود حاصل

ز خاک تیره می‌جویی زهی سرگشته‌ی شیدا

ز نفس بد اگر نیکی طمع داری چنان باشد

که از زاغ سیه داری طمع سرسبزی بَبْغا

صفای باطنت روشن کند چون صبح، مهر دل

که صدق اندرونی را توان دانست از سیما

بدی بر کان تو می‌آید، ز چشم است و زبان و دل

مباش ایمن که روز و شب تو را در خانه‌اند اعدا

من آن را آدمی دانم که دارد سیرت نیکو

مرا چه مصلحت با آن که این گبر است و آن ترسا

سلمان ساوجی/ گزیده انتخابی

آب چشمم راز دل یک یک به مردم باز گفت/ سلمان ساوجی

 

1

آب چشمم راز دل یک یک به مردم باز گفت

عاشقی و مستی و دیوانگی نتوان نهفت

2

پرده عُشاق را برداشت مُطرب در سَماع

گو فرو مگذار تا پیدا شود راز نهفت

3

لذت سوز غمش جز سینه‌ی بریان نیافت

گوهر راز دلم جز دیده‌ی گریان نسفت

4

تا خم ابروی شوخ او به پیشانی است، طاق

در سر زلفش دل من با پریشانی است، جفت

5

دست هجرانت مرا در سینه خار غم نشاند

تا از این خار غمم دیگر چه گل خواهد شکفت

سلمان ساوجی

تا توانی مده از کف به بهار ای ساقی/ سلمان ساوجی

 

مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)

تا توانی مده از کف به بهار ای ساقی

لب جوی و لب جام و لب یار ای ساقی

نوبهار است و گل و سبزه و ما عمر عزیز

می‌گذاریم به غفلت مگذار ای ساقی

موسم گل نبود توبه عشاق درست

توبه یعنی چه! بیا باده بیار ای ساقی

اگر از روز شمار است سخن روز شمار

چون منی را که در آرد به شمار ای ساقی

شاهد و باغ و گُل و مُل همه خوب‌اند ولی

یار خوش خوش‌تر از این هر سه چهار ای ساقی

آید از بوی سمن بوی بهشت ای عارف

خیزد از رنگ چمن نقش نگار ای ساقی

جام نوشین تو تا پر مِی لعل است مدام

می‌کشد جام تو ما را به خمار ای ساقی

بی‌نوایم غزلی نو بنواز ای سلمان

در خمارم قدحی نو ز خم آر ای ساقی

سلمان ساوجی

یاقوت لبا لعل بدخشانی کو/ سلمان ساوجی/ رباعی

 

یاقوت لبا ! لعل بدخشانی کو؟

وآن راحتِ روح و راحِ ریحانی کو؟

گویند حرام در مسلمانی شد

تو مِی‌ خور و غم مخور مسلمانی کو؟

سلمان ساوجی

خواهم که مرا مدام آماده بود/ سلمان ساوجی / رباعی

 

خواهم که مرا مُدام آماده بود

جام و مِی و «شاهدی» که آزاده بود

چندان بخورم باده که چون خاک شوم

این کاسۀ سَر هنوز پُر باده بود..!

سلمان ساوجی

الهی الهی خطا کرده‌ایم/ سلمان ساوجی

 

الهی ! الهی ! خطا کرده‌ایم

تو بر ما مگیر آنچه ما کرده‌ایم

گنه کارم و عذر خواهم توئی

چه حاجت به پرسش؟ گواهم توئی

به گیتی نداریم غیر از تو کس

به لطف تو داریم امید و بس...

سلمان ساوجی/ قرن هشتم

»» ادامه شعر...