ز باغ ای باغبان ما را همی بوی بهار آید/ فرخی سیستانی/ ترجیع بند

مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)

ز باغ ای باغبان ما را همی بوی بهار آید

کلید باغ ما را ده که فردامان به کار آید

کلید باغ را فردا هزاران خواستار آید

تو لختی صبر کن چندان که قمری بر چنار آید

چو اندر باغ تو بلبل به دیدار بهار آید

تو را مهمان ناخوانده به روزی صد هزار آید...

فرخی سیستانی

ادامه نوشته...

عجب سروی عجب ماهی عجب یاقوت و مرجانی/ مولوی بلخی/ محسن چاوشی

متن ترانه محسن چاوشی

عجب سروی! عجب ماهی! عجب یاقوت و مرجانی!

عجب جسمی! عجب عقلی! عجب عشقی! عجب جانی!

عجب لطف بهاری تو! عجب میر شکاری تو!

درآن غمزه چه داری تو؟ به زیر لب چه می‌خوانی؟

عجب حلوای قندی تو! امیر بی‌گزندی تو 1

عجب ماه بلندی تو! که گردون را بگردانی

تویی کامل منم ناقص، تویی خالص منم مخلص

تویی سور و منم راقص، من اسفل تو معلایی

عجب حلوای قندی تو! امیر بی‌ گزندی تو 2

عجب ماه بلندی تو! که گردون را بگردانی

به هر چیزی که آسیبی کنی، آن چیز جان گیرد

چنان گردد که از عشقش بخیزد صد پریشانی

مُروح کن دل و جان را، دل تنگ پریشان را

گلستان ساز زندان را، براین ارواح زندانی

عجب حلوای قندی تو! امیر بی‌گزندی تو 3

عجب ماه بلندی تو! که گردون را بگردانی

مولوی بلخی

خواننده: محسن چاوشی

متن کامل شعر در ادامه مطلب...

ادامه نوشته...

ای سرو سهی که بر سمندی/ رضی الدین آرتیمانی/ ترجیع بند

ای سرو سهی که بر سمندی

پیشت دو جهان بگو بچندی

بنگر که چه رستخیز برخاست

زین شور که در جهٰان فکندی

افکنده‌ای از دوال فتراک

بر گردن جان شکاربندی

یک وعده کرا خراب کرده است

گو ر‌است مباش ریشخندی...

رضی الدین آرتیمانی / ترجیع بند

ادامه نوشته...

ای جان جهانیان فدایت/ ملاهادی سبزواری / ترجیع بند

ای جان جهانیان فدایت

مردند سمنبران برایت

در دولت حسن صد چو یوسف

در یوزه گر در سرایت

صد خرمن حسن داری ای ماه

لیکن نبود جوی وفایت...

ملاهادی سبزواری/ ترجیع بند

ادامه نوشته...

آفتابی درآمد از در و بام/ شاه نعمت الله ولی/ ترجیع بند

مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)

آفتابی درآمد از در و بام

گشت روشن سرای جان به تمام

جان ما جام بود و جانان می

جام چون باده گشت و جانان جام

نور خورشید عشق بر دل تافت

محو شد سایه و نماند ظلام

ساقی عشق ساغر می داد

مست گشتیم از آن مدام مدام

مائی ما چو از میان برخاست

اوئی اوست جز و کل و سلام

چون ازل با ابد یکی گردید

مهر و مه شد یکی چه شام و چه بام

دل به دلبر سپرد و می گوید

سید امروز با خواص و عوام

که همه ظاهرند و باطن یار

لیس فی الدار غیره دیار

اول ما چو آخر ما شد

سرّ پنهان که بود پیدا شد

دور پرگار چون به هم پیوست

نقطه در دایره هویدا شد

هرکه برخاست از خودی بگذشت

وان که با ما نشست از ما شد

آن حبابی که بود ازین دریا

عاقبت باز عین دریا شد

مژدگانی که مه پدید آمد

ابر مائی ز پیش ما واشد

گر محمد نهان شد از دیده

نعمت الله آشکارا شد

به زبان فصیح خواهد گفت

هرکه چون ما به عشق گویا شد

که همه ظاهرند و باطن یار

لیس فی الدار غیره دیار

ای ندیده جمال او به کمال

چند باشی اسیر ظن و خیال

جز خیالش خیال هر دو جهان

بود ای جان من خیال محال

رو در آئینهٔ دلم بنمود

عین خود دید آن مثال جمال

چون همه اوست در حقیقت حال

کی بود نزد ما فراق و وصال

نه به صورت ولیکن از منی

بنگر آن چهرهٔ خوش یک به کمال

یک مثالم به لوح دل بنویس

تا بدانی که اوست عین مثال

مست میخانهٔ قدم گشتم

فارغم از خمار قال و مقال

حالیا حال را غنیمت دان

تا شود روشن از نتیجهٔ حال

که همه ظاهرند و باطن یار

لیس فی الدار غیره دیار

خوش بود روی نازنین دیدن

ماهروی خوشی چنین دیدن

خوش بود گنج عشق بی رنجش

خاصه در کنج دل دفین دیدن

دیده بگشا که خوش بود جانا

بی گمان چهرهٔ یقین دیدن

آفتاب جمال او چه خوشست

در رخ خوب آن و این دیدن

دامنش خوش بود گرفته به دست

دست او هم در آستین دیدن

غم عشقش خجسته باد که دل

خوش بود در غمش حزین دیدن

خوش خیالی‌ست سرو بالایش

خاصه درچشم راستبین دیدن

با خیالش چه خوش بود سید

آینه در نظر همین دیدن

که همه ظاهرند و باطن یار

لیس فی الدار غیره دیار

ای هوای تو کام جان همه

وی غمت مونس روان همه

آفتاب جمال رخسارت

کرده روشن سرای جان همه

حرف موهوم نقطهٔ دهنت

بی نشان می دهد نشان همه

برتری از بیان و این عجب است

که معانی تو است بیان همه

ما همه بلبلان شیدائیم

سر کوی تو گلستان همه

مست آن چشم پرخمار توایم

ای شراب لبت از آن همه

همچو سید شنیده ام به یقین

گفته های تو از زبان همه

که همه ظاهرند و باطن یار

لیس فی الدار غیره دیار

شاه نعمت الله ولی