نسیم امشب به گوشم گفت دلت نزد چمن ... / محمدعلی رستمی/ وصال
نسیم امشب به گوشم گفت ، دلت نزد چمن باشد
و آنجا برکه ای کوچک پر از آب و سمن باشد
تو از دیوار من بگذر که من با تو نمی سازم
فرا رفتم ز دیوارت سراغم در عدن باشد
نمی دانم که می دانی به تو دلدادگی جرم است
مگر دیوانه ای چون من گرفتار ثمن باشد
نگار اول و آخر سلامت را مهیا کن
کلام اولت کافی ست تمامیِ سخن باشد
هوای گریه پنهانی ، پر از احساس باران است
ترنم های بارانیت به وزن تَن تَتَن باشد
درون لاله جا کردی و من آماده ی جنگم
نبرد آغاز می گردد ، تو جنگت تن به تن باشد
نه من لاغر شوم امروز ، نه وزنم می رود بالا
که می دانم تو می دانی مُد آخر کفن باشد
وصال ! آماده باش امشب ، تفنگت را مهیا کن
که این آهو نمی داند ، خودش اهل خُتن باشد
محمدعلی رستمی / وصال