http://persianpoetry.blogfa.com

نسیم امشب به گوشم گفت دلت نزد چمن ... / محمدعلی رستمی/ وصال

 

نسیم امشب به گوشم گفت ، دلت نزد چمن باشد

و آنجا برکه ای کوچک پر از آب و سمن باشد

تو از دیوار من بگذر که من با تو نمی سازم

فرا رفتم ز دیوارت سراغم در عدن باشد

نمی دانم که می دانی به تو دلدادگی جرم است

مگر دیوانه ای چون من گرفتار ثمن باشد

نگار اول و آخر سلامت را مهیا کن

کلام اولت کافی ست تمامیِ سخن باشد

هوای گریه پنهانی ، پر از احساس باران است

ترنم های بارانیت به وزن تَن تَتَن باشد

درون لاله جا کردی و من آماده ی جنگم

نبرد آغاز می گردد ، تو جنگت تن به تن باشد

نه من لاغر شوم امروز ، نه وزنم می رود بالا

که می دانم تو می دانی مُد آخر کفن باشد

وصال ! آماده باش امشب ، تفنگت را مهیا کن

که این آهو نمی داند ، خودش اهل خُتن باشد

محمدعلی رستمی / وصال

http://persianpoetry.blogfa.com

سلامم ماند  از یاران نیامد.../ محمدعلی رستمی/ وصال

 

سلامم ماند از یاران نیامد

دلم دریا شد و طوفان نیامد

چرا گیتی چنین زایید ما را

که عشق آسان شد و آسان نیامد

من و نی از نیستان دور ماندیم

نیستان دود شد باران نیامد

به سختی کرد عادت درد هستی

طبیب آمد دلا ! درمان نیامد

چرا من بی سبب فریاد کردم

که گرگ آمد ولی چوپان نیامد

درون کوره راهی تا دم صبح

فقط دیو آمد و انسان نیامد

ز اول مشتِ من وا شد برایت

نوشتم «آب ، بابا » ... نان نیامد

قطار برزخی فریاد سر داد

خطر آمد ، چرا دهقان نیامد

محمدعلی رستمی / وصال

http://persianpoetry.blogfa.com

دریای نگاهم به تو جاری شود ای کاش ... / محمدعلی رستمی / وصال

 

دریای نگاهم به تو جاری شود ای کاش

چشمان تَرَم با تو بهاری شود ای کاش

با این همه سختی که به ما می رسد از تو

آرا همه نه ! رأی تو آری شود ای کاش.!.

محمدعلی رستمی / وصال

http://persianpoetry.blogfa.com

دو باره داغ کرده ام برای من غَزل بگو ... / محمدعلی رستمی / وصال

 

دو باره داغ کرده ام برای من غَزل بگو

بپاش دل در آسمان از عشق با زُحل بگو

شَراب تَلخ دور کن دو جام مثنوی بده

دو بیت از سحر بخوان سه مصرع از عسل بگو

ستاره را سه تار کن بزن به سیم آخرش

دو قطعه از قمر بخوان سپیدی از عمل بگو

نَوای دل سه گاه شد بیا و شور تازه کن

تَرانه از ابد بخوان حکایت از ازل بگو

در آسمان ترین زمین طلوع می کنی یقین

سپیده را خُمار کن از عشق بی بدل بگو

سحر شد از سرم ببر خُماری شبانه را

پیاله ای مَثل بریز از عشق بی دغل بگو

دوباره آسمان تهی ، زمین پر از خدا شده

بیا و بار دیگر از خدای لم یزل بگو

وصال ! در هوای شب ، سپیده را صدا بزن

بگیر دف به کف بزن سبد سبد غزل بگو

محمدعلی رستمی / وصال

http://persianpoetry.blogfa.com

بی قرار است قلم در دل طوفانی ما .../  محمدعلی رستمی /وصال

 

بی قرار است قلم در دل طوفانی ما

می نویسد دو سه خط شرح پریشانی ما

ریشه از شاخه جدا چند رهی تیشه « ما »

بند ها خسته از این وسعت زندانی ما

گر چه گفتی که بپرسیم از آینده و حال

چه دراز است علی خواب زمستانی ما

نیمه شب بس که علی بود و علی بود و علی

خشک شد طاقت آن چاه بیابانی ما

آنچه گفتی و نگفتی اگر از دیده رود

به خدا بی تو حباب است مسلمانی ما

باز گو معجزه ای یا سخنی زنده شویم

تا که پرواز کند شهپر انسانی ما

تو که می دانی و می دانی و می دانی باز

ز سفر می رسد آن یوسف کنعانی ما

شهر رنگین شده از نم نم باران و دعا

می رسد نوبت گلزار و زر افشانی ما

غزل از شوق « وصالت » به تو زانو زد و گفت

به کجا می نگرد مصرع پایانی ما

محمد علی رستمی / وصال

http://persianpoetry.blogfa.com

وقتی نگاهم می کند بادام چشمت.../ محمدعلی رستمی/ وصال

 

مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)

وقتی نگاهم می‌کند بادام چشمت

دل را به یغما می‌بری با دام چشمت

تو قطره قطره می‌چکانی از نگاهت

من جُرعه‌جُرعه می‌خورم از جام چشمت

چون ماهی بیتابِ یک تالاب شیرین

غرقم درون برکه‌ی آرام چشمت

زیباترین تندیس شعرم وصف رویت

سرکش‌ترین اسب غرورم رام چشمت

انگار بر من وحی نازل کرده خورشید

وقتی به چشمم می‌رسد پیغام چشمت

محکوم تبعیدم به شهر دورِ عشقت

طبق همین قانون استعلام چشمت

محمد علی رستمی/ وصال