http://persianpoetry.blogfa.com

یارای گریه نیست به آهی بسنده کن/ سجاد سامانی

 

یارای گریه نیست، به آهی بَسنده کن

آری...! به آه گاه‌به‌گاهی بَسنده کن

درد دل تو را چه کسی گوش می‌کند؟

ای در جهان غریب! به چاهی بَسنده کن

دستت به گیسوان رهایش نمی‌رسد

از دوردست‌ها به نگاهی بَسنده کن

سرمستی صواب اگر کارساز نیست

گاهی به آه بعد گناهی بَسنده کن

اهل نظر نگاه به دنیا نمی‌کنند

تنها به یاد چشمِ سیاهی بَسنده کن

سجاد سامانی

http://persianpoetry.blogfa.com/category/217/98

مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)

که بود؟ شهره‌ی عالم به سست‌پیمانی/ سجاد سامانی

 

که بود؟ شهره‌ی عالم به سست‌پیمانی

وفا نکرد و دریغ از کمی پشیمانی

چه گفت؟ گفت فراق تو بر من آسان است

وداع کرد و نمی‌یابمش به آسانی

چه برد؟ تاب مرا برد تاب گیسویش

چه بود جرم تو؟ سرگشتگی، پریشانی...

سجاد سامانی

»» ادامه شعر...

ﺑﻪ ﺭﺳﻢ ﺻﺒﺮ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺮﺩ ﺁﻫﺶ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ / سجاد سامانی

 

مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)

ﺑﻪ ﺭﺳﻢ ﺻﺒﺮ، ﺑﺎﯾﺪ ﻣَﺮﺩ ﺁﻫﺶ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ

اگر مرد است ﺑﻐﺾ ﮔﺎه‌گاﻫﺶ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ

ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﮔﯿﺴﻮﯾﯽ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺩ ﻭ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥﺗﺮ

ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ

عصای دست من عشق است، عقل سنگ‌دل بگذار

که این دیوانه تنها تکیه‌گاهش ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ...

سجاد سامانی

»» ادامه شعر...

من کویری خشکم اما ساحلی بارانیم/ سجاد سامانی

 

من کویری خشکم اما ساحلی بارانیم

ظاهری آرام دارد باطن توفانیم


مثل شمشیر از هراسم دست و پا گم می‌کنند

خود ولی در دست‌های دیگران زندانیم

بس که دنبال تو گشتم شهره‌ی عالم شدم

سر بلندم کرده خوشبختانه سرگردانیم


می‌زند لبخند بر چشمان اشک‌آلود شمع

هر که باشد با خبر از گریه‌ی پنهانیم


هیچ دانایی فریب چشم‌هایت را نخورد

عاقبت کاری به دستم می‌دهد نادانیم

سجاد سامانی

http://persianpoetry.blogfa.com/category/217/98

عشق دنیای مرا سوزاند اما پیشکش ... / سجاد سامانی

 

عشق دنیای مرا سوزاند اما پیشکش

داد از این دارم که دینم سوخت ، دنیا پیشکش

ای که می‌ گویی طبیب قلب‌ های عاشقی !

کاش ! دردم را نیفزایی ، مداوا پیشکش

دشمنانت در پی صلح اند اما چشم تو

دوستان را هم فدا کرده‌ است ، آنها پیشکش

بس که زیبایی ! اگر یوسف تو را می‌ دید نیز

چنگ بر پیراهنت می‌ زد ، زلیخا پیشکش

ماهی تنهای تُنگم ، کاش ! دست سرنوشت

برکه‌ ای کوچک به من می‌ داد ، دریا پیشکش

سجاد سامانی

http://persianpoetry.blogfa.com

گفتم که با فراق مدارا کنم، نشد/ سجاد سامانی

 

گفتم که با فراق مُدارا کنم، نشد

یک روز را بدون تو فردا کنم، نشد

در شعر شاعران همه گشتم که مصرعی

در شأن چشم‌های تو پیدا کنم، نشد

گفتند: عاشق که شدی؟ گریه‌ام گرفت

می‌خواستم بخندم و حاشا کنم، نشد

بیزارم از رقیب که تا آمدم تو را

از دور چند لحظه تماشا کنم، نشد

شاعر شدم که با قلمِ ساحرانه‌ام

در قاب شعر، عشق تو را جا کنم، نشد

سجاد سامانی

http://persianpoetry.blogfa.com/category/217/98