زین فلکی بزمگه مشتری/ مهرداد اوستا
زین فلکی بزمگه مشتری
هفت سراپردۀ نیلوفری
زین دو افق سیر فلق تا شفق
قافلۀ باختری خاوری
زین دو برآورده به اوج سپهر
زین دو فروهشته به قعر ثری
زین دو گهر بافتۀ دلفریب
دیبۀ رومی ، قصب شُشتری
هست یکی قصر شگفتی فزای
برتر از این برشدۀ چنبری
وان گه آراسته و پرنگار
کاخی چون کارگه آزری
پیشترک زانکه ببوی نسیم
لاله دهد عشوه کند ساغری
صبح که می گشت دماغ خیال
تازه تر از عطسۀ ورد طری
چهره گشا از بر ایوان چرخ
کرد پریچهره بتی دلبری
نه ملک و غیرت روی ملک
نی پری و حسرت حسن پری
عود فکن مجمره گردان صبح
کرد پی مقدم او مجمری
مست و به بالا همه سرو سهی
شوخ و به جلوه همه کبک دری
سنبل اندیشه از او پرشکن
نرگس پندار از او عبهری
گفتم:کاین فتنه مردم فریب
کیست بدین جادوی و ساحری؟
گفت دل:این لولیک شوخ و شنگ
هست بدین کشی و افسونگری
عشق،هنر،مهر،سخن،شهریار
اینت همان شعر،همین شاعری
بشنوی از بوی گل آوای او
گر چو نسیمی به چمن بگذری
بنگری از پرده سازش جمال
گر چو نوا راه بکویش بری
شادی عشاق از او در نوا
زخمه ناهید به خنیاگری
رای سخنور به سرود غزل
کلک عطارد به سخن گستری
خاطر دانا به فنون بدیع
فکرت برجیس به دانشوری
شعر همان شرم،کرشمه،عفاف
پردگیِ جاذبۀ دختری
شعر همان سادگی کودکی
شعر همان عاطفت مادری
شعر همان شکوه کش از دل به لب
می نتوانی به بیان آوری
شعر همان عشق که با شهریار
کرد سرافرازی و نام آوری
شعر همان فتنه و آذرم و راز
کز نگه دوست کند دلبری
برد به گردون هنرش را و داد
عشق شکوه دگرش بر سری
زیور انگشت وی آمد کنون
این دو سلیمانی انگشتری
طبع بلندش ز برِ آفتاب
فکر بدیعش به نکو محضری
باش کزین طرز نو آیین کند
شیوۀ او رسم کهن اسپری
مهرداد اوستا
در رثای محمدحسین شهریار