http://persianpoetry.blogfa.com

زین فلکی بزمگه مشتری/ مهرداد اوستا

 

زین فلکی بزمگه مشتری

هفت سراپردۀ نیلوفری

زین دو افق سیر فلق تا شفق

قافلۀ باختری خاوری

زین دو برآورده به اوج سپهر

زین دو فروهشته به قعر ثری

زین دو گهر بافتۀ دلفریب

دیبۀ رومی ، قصب شُشتری

هست یکی قصر شگفتی فزای

برتر از این برشدۀ چنبری

وان گه آراسته و پرنگار

کاخی چون کارگه آزری

پیشترک زانکه ببوی نسیم

لاله دهد عشوه کند ساغری

صبح که می گشت دماغ خیال

تازه تر از عطسۀ ورد طری

چهره گشا از بر ایوان چرخ

کرد پریچهره بتی دلبری

نه ملک و غیرت روی ملک

نی پری و حسرت حسن پری

عود فکن مجمره گردان صبح

کرد پی مقدم او مجمری

مست و به بالا همه سرو سهی

شوخ و به جلوه همه کبک دری

سنبل اندیشه از او پرشکن

نرگس پندار از او عبهری

گفتم:کاین فتنه مردم فریب

کیست بدین جادوی و ساحری؟

گفت دل:این لولیک شوخ و شنگ

هست بدین کشی و افسونگری

عشق،هنر،مهر،سخن،شهریار

اینت همان شعر،همین شاعری

بشنوی از بوی گل آوای او

گر چو نسیمی به چمن بگذری

بنگری از پرده سازش جمال

گر چو نوا راه بکویش بری

شادی عشاق از او در نوا

زخمه ناهید به خنیاگری

رای سخنور به سرود غزل

کلک عطارد به سخن گستری

خاطر دانا به فنون بدیع

فکرت برجیس به دانشوری

شعر همان شرم،کرشمه،عفاف

پردگیِ جاذبۀ دختری

شعر همان سادگی کودکی

شعر همان عاطفت مادری

شعر همان شکوه کش از دل به لب

می نتوانی به بیان آوری

شعر همان عشق که با شهریار

کرد سرافرازی و نام آوری

شعر همان فتنه و آذرم و راز

کز نگه دوست کند دلبری

برد به گردون هنرش را و داد

عشق شکوه دگرش بر سری

زیور انگشت وی آمد کنون

این دو سلیمانی انگشتری

طبع بلندش ز برِ آفتاب

فکر بدیعش به نکو محضری

باش کزین طرز نو آیین کند

شیوۀ او رسم کهن اسپری

مهرداد اوستا

در رثای محمدحسین شهریار

جز دل که گیرد جای من جز من که گیرد جای دل/ مهرداد اوستا

 

جز دل که گیرد جای من، جز من که گیرد جای دل

گر دل بمیرد وای من، گر من بمیرم وای دل

-

ای آه شب‌رو کیستی؟ دود دل من نیستی

گر نیستی پس چیستی؟ ای همدم شب‌های من

-

خورشید با این تاب و تب آهی است جانسوزم به لب

آه ستاره! آه شب! آهِ سحرپیمای من...

مهرداد اوستا

»» ادامه شعر...

ای آرزوی من ز کجا باز جویمت/ مهرداد اوستا

 

طریق محبت

ای آرزوی من! ز کجا بازجویمت

تا هم‌چو نِی نوازم و چون گُل ببویمت

تا بنگری چه می‌کشم از دوری‌ات دَمی

بگذار پا به دیده‌ی من تا بگویمت

در خون خویش غوطه‌ورم تا به کوی تو

تا چون قلم طریق محبت بپویمت...

مهرداد اوستا

»» ادامه شعر...

اگر چه آئينه دل چو جام لعل شكستم .../ مهرداد اوستا

 

اگر چه آئينه دل چو جام لعل شكستم

ز خون ديده به هر قطره نقش روى تو بستم

از آشيان ندامت چو مرغ آه پريدم

بر آستان ملامت چو گرد راه نشستم

كرا شناسم اگر زين پس تو را نشناسم؟

كه را پرستم اگر بعد ازين تو را نپرستم؟

نهان به سايه اندوهم آن چنان كه ندانى

شب است يا كه ندامت فراق يا كه منستم

بدوش ناز ، نگاهت چو تكيه كرد همان دم

اميد عافيت از دور روزگار گسستم

هنوز نقش وجود مرا به پرده هستى

نبسته بود زمانه كه دل به مهر تو بستم

خيال گردش چشم تو بود در سر و مُردم

درين خيال كه من سرخوشم ز باده و مستم

شب فراق مرا بود ره به دامن محشر

اگر كه دامن آه سحر نبود به دستم

گهى شدم همه تاب و به سنبل تو چميدم

گهى شدم همه خواب و به نرگس تو نشستم

ز من مجوى نشان وفا وگر كه بجويى

وفا همين كه بيادت هنوز هستم و هستم

مهرداد اوستا

http://persianpoetry.blogfa.com/category/189/75

باز آی که چون برگ خزانم رخ زردی است/ مهرداد اوستا

 

باز آی كه چون بَرگ خزانم رُخ زردی‌‌ است

با یاد تو دم ساز دل من دَم سردی‌ است

گر رو به تو آورده‌ام از روی نیازی‌‌ است

ور دردِسری می‌دهمت از سرِ دردی‌ است

از راهروان سفرِ عشق درین دشت

گل گونه سِرشكی است اگر راهنوردى است...

مهرداد اوستا

»» ادامه شعر...

با من بگو تا کیستی مهری بگو ماهی بگو/ مهرداد اوستا

 

با من بگو تا کیستی؟ مِهری؟ بگو، ماهی؟ بگو

خوابی؟ خیالی؟ چیستی؟ اشکی؟ بگو، آهی؟ بگو

-

راندم چو از مهرت سخن گفتی بسوز و دم مَزن

دیگر بگو از جان من، جانا! چه می‌خواهی؟ بگو...

مهرداد اوستا

»» ادامه شعر...