مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)
آن قصّه شنیدید که در باغ یکی روز
از جور تبر زار بنالید سپیدار
کز من نه دگر بیخ و بُنی ماند و نه شاخی
از تیشهی هیزمشکن و ارهی نجّار
این با که توان گفت که در عین بلندی
دست قَدرَم کرد به ناگاه نگونسار
گفتش تبر آهسته که جرم تو همین بس
کاین موسم حاصل بود و نیست تو را بار
تا شام نیفتاد صدای تبر از گوش
شد توده در آن باغ، سحر هیمهٔ بسیار
دهقان چو تنور خود از این هیمه برافروخت
بگریست سپیدار و چنین گفت دگر بار
آوخ که شدم هیزم و آتشگر گیتی
اندام مرا سوخت چنین ز آتش ادبار
هر شاخهام افتاد در آخر به تنوری
زین جامه نه یک پود به جا ماند و نه یک تار
چون ریشهٔ من کنده شد از باغ و بخشکید
در صفحهٔ ایّام، نه گل باد و نه گلزار
از سوختن خویش همی زارم و گریم
آن را که بسوزند، چو من گریه کند زار
کو دولت و فیروزی و آسایش و آرام
کو دعوی دیروزی و آن پایه و مقدار
خندید بر او شُعله که از دست که نالی
ناچیزی تو کرد بدینگونه تو را خوار
آن شاخ که سر برکشد و میوه نیارد
فرجام بهجز سوختنش نیست سزاوار
جز دانش و حکمت نبود میوهی انسان
ای میوهفروش هنر این دکّه و بازار
از گفتهٔ ناکردهٔ بیهوده چه حاصل
کردار نکو کن، که نه سودی است ز گفتار
آسان گذرد گر شب و روز و مه و سالت
روز عمل و مزد، بود کار تو دشوار
از روز نخستین اگرت سنگ گران بود
دور فلکت پست نمیکرد و سبکسار
امروز سرافرازی دی را هنری نیست
میباید از امسال سخن راند نه از پار
پروین اعتصامی
+ نوشته شده در دوشنبه ۲۱ خرداد ۱۴۰۳ توسط : سامیار کشتکار
|