http://persianpoetry.blogfa.com

جز به آزادی ملت نبود آبادی/ فرخی یزدی

 

مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)

جز به آزادی ملت نبود آبادی

آه...! اگر مملکتی ملت آزاد نداشت.!.

هر بنایی ننهادند بر افکارِ عُموم

بود اگر زآهن او پایه و بنیاد نداشت.!.

فرخی یزدی/ گزیده انتخابی

متن کامل شعر در لینک زیر...

http://persianpoetry.blogfa.com/post/6620

قمری سخن از سرو چمن می گوید/ فرخی یزدی

 

مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)

قُمری سُخن از سَروِ چَمن می‌گوید

بُلبُل غَمِ دِل به گُل چو من می‌گوید

این هر دو زبانشان یکی نیست، بلی

هرکس به زبانِ خود سُخن می‌گوید.!.

فرخی یزدی/ رباعی

هر مملکتی در این جهان آباد است/ فرخی یزدی/ رباعی

 

هر مملکتی در این جهان آباد است

آبادیش از پرتو عدل و داد است

کمتر شود از حادثه ویران و خراب

هر مملکتی که بیشتر آزاد است

فرخی یزدی

http://persianpoetry.blogfa.com/category/195/48

به زندان قفس مرغ دلم چون شاد می گردد/ فرخی یزدی

 

به زندان قفس مرغ دلم چون شاد می‌گردد

مگر روزی که از این بندِ غم آزاد می‌گردد

ز آزادی جهان آباد و چرخِ کشور دارا

پس‌ از مشروطه با افزار استبداد می‌گردد

تپیدن‌هایِ دل‌ها ناله شد، آهسته‌ آهسته

رساتر گر شود این ناله‌ها، فریاد می‌گردد

شدم چون چرخ سرگردان که چرخ کج‌روش تا کی

به کام این جفاجو با همه بی‌داد می‌گردد

ز اشک و آهِ مردم بوی خون آید که آهن را

دهی گر آب و آتش دشنه‌ی فولاد می‌گردد

دلم از این خرابی‌ها بود خوش زآنکه می‌دانم

خرابی چون‌که از حد بگذرد، آباد می‌گردد

ز بی‌دادِ فزون آهن‌گری گمنام و زحمت‌کش

عَلَم‌دار و عَلَم چون کاوه‌ی حداد می‌گردد

علم شد در جهان فرهاد در جان‌بازی شیرین

نه هرکس کوه‌کن شد در جهان فرهاد می‌گردد

دلم از این عروسی سخت می‌لرزد که قاسم هم

چو جنگ نینوا نزدیک شد، داماد می‌گردد

به ویرانی این اوضاع هستم مطمئن ز‌آن‌رو

که بنیان جفا و جور بی‌بنیاد می‌گردد

ز شاگردی نمودن، فرخی استادِ ماهر شد

بلی هرکس که شاگردی نمود، استاد می‌گردد

فرخی یزدی

http://persianpoetry.blogfa.com/category/195/48

خرابی چونکه از حد بگذرد آباد می گردد/ فرخی یزدی

 

مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)

دلم از این خرابی‌ها بوَد خوش زآنکه می‌دانم

خرابی چون‌ که از حد بگذرد، آباد می‌گردد.!.

فرخی یزدی

متن کامل شعر در لینک زیر... ↓

http://persianpoetry.blogfa.com/post/6626

کیست در شهر که از دست غمت داد نداشت/ فرخی یزدی

 

مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)

کیست در شهر که از دست غمت داد نداشت

هیچ‌کس هم‌چو تو بیدادگری یاد نداشت

گوش فریاد شنو نیست خدایا در شهر

ورنه از دست تو کس نیست که فریاد نداشت

خوش به گل درد دل خویش به افغان می‌گفت

مرغ بیدل خبر از حیله صیاد نداشت

عشق در کوه‌کنی داد نشان قدرت خویش

ورنه این مایه هنر تیشه فرهاد نداشت

جز به آزادی ملت نبود آبادی

آه اگر مملکتی ملت آزاد نداشت

فقر و بدبختی و بیچارگی و خون جگر

چه غمی بود که این خاطر ناشاد نداشت

هر بنایی ننهادند بر افکار عموم

بود اگر ز آهن، او پایه و بنیاد نداشت

کی توانست بدین پایه دهد داد سخن

فرخی گر به غزل طبع خداداد نداشت

فرخی یزدی