می دانی ،یک وقت هایی باید/ حسین پناهی

مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)

میدانی؟

یک وقت‌هایی باید

روی یک تکه کاغذ بنویسی

تعطیل است

و بچسبانی پشت شیشه‌ی افکارت

باید به خودت استراحت بدهی

دراز بکشی

دست‌هایت را زیر سرت بگذاری

به آسمان خیره شوی

و بی‌خیال سوت بزنی

در دلت بخندی به تمام افکاری که

پشت شیشه‌ی ذهنت صف کشیده‌اند

آن وقت با خودت بگویـی:

بگذار منتظر بمانند...!

حسین پناهی

بعضی ها خیلی فقیرند.../ حسین پناهی

مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)

و اما تو...! ای مادر...!

ای مادر...!

هوا همان چیزی‌ست که

به دور سرت می‌چرخد

و هنگامی که تو می‌خندی

صاف‌تر می‌شود...

--

بعضی‌ها خیلی فقیرند.

تنها دارایی‌ِشان پول است...!

حسین پناهی

درختان می گویند بهار پرندگان می گویند لانه.../ حسین پناهی

مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)

درختان می‌گویند بهار

پرندگان می‌گویند، لانه

سنگ‌ها می‌گویند صبر

و خاک‌ها می‌گویند مُصاحِب

و انسان‌ها می‌گویند «خوشبختی»

امّا همه‌ی ما در یک چیز شبیه‌ایم،

در طلب نور!

ما نه درختیم

و نه خاک.

پس خوشبختی را با عِلم

به همه‌ی ضعف‌هامان در تشخیص،

باید در حریم خودمان جست‌وجو کنیم...

منسوب به حسین پناهی

ادامه نوشته...

پشت این پنجره جز هیچ بزرگ هیچی نیست/ حسین پناهی

مرجع و مدخل شعر فارسی (Persian Poetry)

پشت این پنجره

جز هیچِ بزرگ، هیچی نیست

قصّه اینجاست

که باید بود، باید خواند

پشت این پنجره‌ها باز هم باید ماند

و نباید که گریست

باید زیست....!.

حسین پناهی

http://persianpoetry.blogfa.com/category/18/12

فهم این قصه محال است محال/ حسین پناهی

فهم این قصه محال است، محال

لایه در لایه سوال است، سوال

نقطه‌ مرکزِ این دایره درک است، قبول

درک این درک خیال است، خیال

بوته‌ خار که در بیهودگی، تمثیل است

بر لب تپه چه خال است، چه خال

گفت فرزانه: حقیقت به جنوب است، شتاب

شک به دل داشت که شاید به شمال است، شمال

مات و مبهوت از این قرعه که بر من افتاد

چاره‌‌ای نیست که این قرعه چه فال است، چه فال

مکث موقوف! در این سرعت سرسام فرار

عمر چون گُل به مجال استُ مجال استُ مجال

عمر فرهیخته‌گان رفت به پای کی و چند

شاهدم تکه سفال است، سفال است، سفال

حسین پناهی