نپرس حال مرا تا غزل به‌لب دارم

خودت بفهم که حالم بد است و تب دارم


فقط بگو لقب "شاعری" به من ندهند

بگو که من دل خونی از این لقب دارم


و بی‌تو این همه شعری که هیچ می‌ارزند

و بی‌تو دفتر شعری که بی‌سبب دارم

ببین به چشم خودت، بی‌تو سرد و متروک است

همیشه خانه‌ی عشقی که آن عقب دارم


تو چند ساله شدی؟ آه...! چند ساله شدم؟

کجا دگر خبر از سال و ماه و شب دارم؟


بیا و این دم آخر کنار چشمم باش

مباد بی‌تو بمیرم چقدر تب دارم

نجمه زارع

http://persianpoetry.blogfa.com/category/116/48