نپرس حال مرا تا غزل به لب دارم/ نجمه زارع
نپرس حال مرا تا غزل بهلب دارم
خودت بفهم که حالم بد است و تب دارم
فقط بگو لقب "شاعری" به من ندهند
بگو که من دل خونی از این لقب دارم
و بیتو این همه شعری که هیچ میارزند
و بیتو دفتر شعری که بیسبب دارم
ببین به چشم خودت، بیتو سرد و متروک است
همیشه خانهی عشقی که آن عقب دارم
تو چند ساله شدی؟ آه...! چند ساله شدم؟
کجا دگر خبر از سال و ماه و شب دارم؟
بیا و این دم آخر کنار چشمم باش
مباد بیتو بمیرم چقدر تب دارم
نجمه زارع