برپا...! مدرسمون یادم میاد، دیوارای بلندی ... / یغما گلرویی
برپا...!
مدرسمون یادم میاد، دیوارای بلندی داشت
اما کتونیام منو اسیرِ دیوارا نذاشت
دلم مثِ یه بادبادك از روی دیوار میپرید
فراشِ پیرِ مدرسه به گَردِ من نمیرسید
فردا ولی ناظممون، بغضمو میشكست تو گلو
دستای من می موندن و تركهی خیسِ آلبالو
خطای خون مُردهگیو رو كفِ دستام میكشید
صدای گریه منو گوشای اون نمیشنید
برپا...! بگو ای منِ من! برجا نشستنت بسه!
از روی دیوارا بپر! مدرسه مثلِ قفسه!
برپا...! بگو ای منِ من! ختمِ ترانه روشنه!
تركه خیسِ آلبالو، یه جای قصه میشكنه...
حالا بزرگ شدم ولی دیوارا باز دورِ منن،
هنوز برای هر فرار تركه به دستام میزنن
مدرسه سكوتِ من زنگای تفریح نداره
زلزله ترانههام دیواراشو بَرمیداره
با هر ترانه یه دفه از روی دیوار میپرم
با هر پَرِش صد نفرو اونورِ دیوار میبرم
با اینكه رو دستای من خطِ كبودِ تركههاس
خوب میدونم كه مدرسه فردا پُر از نور و صداس
برپا...! بگو ای منِ من! برجا نشستنت بسه!
از روی دیوارا بپر! مدرسه مثلِ قفسه!
برپا...! بگو ای منِ من! ختمِ ترانه روشنه!
تركه خیسِ آلبالو، یه جای قصه میشكنه
یغما گلرویی
از دفتر ترانه « پرنده بیپرنده » / دارینوش 1379