توتیای دیده‌ی عُشّاق خاک پای توست

عارفان را نقل مجلس نقل شکرخای توست

ما به تو محتاج و متضر، تو از ما بی‌نیاز

مشکل ما احتیاج ما و استغنای توست

هرچه زآن بالاتر استاد ازل خلقت نکرد

برتر و بالاتر از آن قامت و بالای توست

سر ز پا نشناختن در راه عشقت عیب نیست

قدر و قیمت آن سری دارد که خاک پای توست

هر کجا با خاطر دیگر توان مشغول کرد

یا توام در خاطری یا در سرم سودای توست

آن همه نقشِ بدیع روم و یونان قدیم

یک گل از باغ تو و یک قطره از دریای توست

دست من بر دامن تو، چشم من بر راه تو

خون من بر گردن تو، گوش من بر رای توست

هم دل و هم جان ما، هر یک صبوحی زآن تو

بر سر و بر چشم ما، هرجا نشینی جای توست

شاهکاری هست هر صنعت‌گری را در جهان

شاهکار آفرینش، خلقت زیبای توست

مظهر حسنی به این غایت که این مفهوم عام

گفت نتوان معنی حسن است یا معنای توست

هم لطافت، هم صباحت، هم ملاحت، هم جمال

جمله‌ی این چار در هر عضوی از اعضای توست

هم ید بیضای موسی، هم دم گرم مسیح

از لب لعل نگارین و رخ زیبای توست

شاطر عباس صبوحی

http://persianpoetry.blogfa.com/category/179/41