آمد اما در نگاهش آن نوازش ها نبود/ ابوالحسن ورزی
آمد اما در نگاهش آن نوازشها نبود
چشم خوابآلودهاش را مستی رؤیا نبود
-
نقش عشق و آرزو از چهرهی دل شسته بود
عکس شیدایی در آن آیینهی سیما نبود
-
لب همان لب بود اما بوسهاش گرمی نداشت
دل همان دل بود اما مست و بی پروا نبود
-
در دل بیزار خود جز بیم رسوایی نداشت
گرچه روزی همنشین جز با من رسوا نبود
-
در نگاه سرد او غوغای دل خاموش بود
برق چشمش را نشان از آتش سودا نبود
-
دیدم آن چشم درخشان را ولی در این صدف
گوهر اشکی که من میخواستم پیدا نبود
-
بر لب لرزان من فریاد دل خاموش شد
آخر آن تنها امید جان من تنها نبود
-
جز من و او دیگری هم بود اما ای دریغ!
آگه از درد دلم زان عشق جانفرسا نبود
-
ای نداده خوشهای زان خرمن زیباییام
تا نبودی در کنارم زندگی زیبا نبود
ابوالحسن ورزی
تهران 1373 - 1293