دیدم از دور بر افروخته سیمای تو را

خواندم از نرگس بیمار تو غمهای تو را

من که هرگز نگشودم به کسی چشم نیاز

دارم امروز به جان تو تمنای تو را

به خدا می کشدم حسرت این غم که چو شمع

نکنم گرم چرا خلوت شبهای تو را

گردش چشمِ سیه مستِ تو سرمستم کرد

به جهانی ندهم مستی صهبای تو را

در دلم مِهر کسی خانه نکرده است بیا

خانه خالی است نگه داشته ام جای تو را

سر ببالین نگذارم من شوریده مگر

تکیه گاه سر شوریده کنم پای تو را

همه سرگرم تماشای بهارند کمال

نفروشد به گل و لاله تماشای تو را

کمال خجندی/ قرن 8