افتاد خم شدم که برش دارم آب شد

فرقی نکرد آدم و گندم خراب شد

از ابتدای خلقتمان معصیت شکفت

وجدانمان دچار هزاران عذاب شد

رفتیم تا گلیم خود از گِل بدر کنیم

بهتر نشد که هیچ، زد و منجلاب شد

بعدش بهار در خم این کوچه‌باغ مرد

عکسش به روی طاقچه‌ها رفت و قاب شد

دستی که دوست آمد و بر شانه‌ام گذاشت

در گیر و دار حادثه روزی طناب شد

اخترشناس دهر سرش زیر آب رفت

ولگرد شهر یک شبه عالی‌جناب شد

دیروز مردی از سر زیبایی و جمال

در پیش چشم ما به زنی انتخاب شد

امروز دامن همه دختران شهر

کوتاه‌تر به کوری چشم حجاب شد

فردا کدام فاجعه رخ می‌دهد عزیز

در عالمی که عفت و غیرت سَراب شد

مردی به جای پول زنش را گرو گذاشت

این هم جنایتی که از این هفته باب شد

دیگر دعا کنیم خدا مرگمان دهد

شاید دعای خسته‌دلان مستجاب شد

این آبرو به قالب یک‌رو در آمد و

تا ریخت خم شدم که برش دارم آب

فرامرز عربعامری

http://persianpoetry.blogfa.com/category/184/73