از برون آمد صدای باغبان/ حمیدی شیرازی
حریر سبزه ها...
از برون آمد صدای باغبان
گفت کو ارباب؟ کارش داشتم
از درون گفتم که اینجایم، بگو
گفت هر جا هر چه باید کاشتم
گفتم آخر بود در گل های تو
ناز دلخواهی که گفتم داشتی؟
گفت در وا کن بیا بیرون ببین
هرگز این گلها که کِشتم کاشتی؟
رفتم و دیدم که سِحر باغبان
معنی ناسازگاری سوخته
آتشی از شمعدانیهای سرخ
در حریر سبزه ها افروخته
جعد شبنم دارِ سنبل خورده تاب
در هوا پاشیده مشک و زعفران
چشم مست نرگس بیدادگر
بازگشته تازه از خواب گران
و آن بنفشه زرد و مشکین و کبود
غرق گل چسبیده در آغوش هم
تا جَهَد از محبس شمشاد ها
رفته بالا از سر و از دوش هم
زیر تار گیسوی افشان بید
سوسن و مینا و ناز افتاده است
هر زمان در سینه گلهای سرخ
برگ لرزان چناران برده ادست
لحظه ای در هر گلی کردم نگاه
زیر لب گفتم که پس آن ناز کو؟
باغبان بر شاخهای انگشت زد
یعنی این ناز است، چشم باز کو؟
گفتم این را دیده بودم پیش از این
این کجا ناز است؟ ایـن نـاز شماست
خشمگین شد گفت جز یک ناز نیست
یا اگر باشد به شیراز شماست
باغبان گر این سخن بی طعنه گفت
راستی را چشم جانش باز بود
کان گل نازی که دلخواه من است
یک گل ناز است و در شیراز بود
دکترحمیدی شیرازی
1293-1365