زُلف پُر پیچ و خَمت کو تا ز هم بازش کنم؟

بوسه بر چینش زنم با گونه ها نازش کنم

غنچه صبرم شکوفا می شود اما چه دیر

کو سر انگشت شتابی تا ز هم بازش کنم؟

قصۀ رسوائیم چون صبح عالمگیر شد

کی توانم همچو شب آبستن رازش کنم؟

پردۀ شرمی بر خسار سکوت افکنده ام

بر فکن این پرده را تا قصه پردازش کنم

خفته دارد دل بهر تاری نوایی ناشناس

زخمۀ غم گر زنی سازی نوا سازش کنم

چون غباری نرم دل دارد غمی غمخوار کو؟

کآشنای این سبک خیز سبک تازش کنم

من سر انگشت طلایی رنگ خورشیدم تو شب

زلف پر پیچ و خمت کو تا ز هم بازش کنم؟

سیمین بهبهانی

http://persianpoetry.blogfa.com/category/14/9