قطع قلم به قیمت نان می کنی رفیق/ حسین جنتی
قطع قلم به قیمت نان میکنی رفیق
این خط و این نشان که زیان میکنی رفیق
گیرم در این میانه به جایی رسیدهای
گیرم که زود دکّه، دکان میکنی رفیق
روزی که زین بگردد و بر پشتت اوفتد
حیرت ز کار و بار جهان میکنی رفیق
تیر و کمان چو دست تو افتاد، هوش دار!
"سیب" است یا "سر" است، نشان میکنی رفیق
کفارهاش ز گندم عالَم فزونتر است
از عمر آن چه خدمت خان میکنی رفیق
خود بَستمش به سنگ لحد، مُرده توش نیست
قبری که گریه بر سر آن میکنی رفیق
گفتی: " گمان کنم که درست است راه من"
داری گمان چو گمشدگان میکنی رفیق
فردا که آفتاب حقیقت برون زند
"سر" در کدام "برف" نهان میکنی رفیق
حسین جنتی