قطع قلم به قیمت نان می‌کنی رفیق

این خط و این نشان که زیان می‌کنی رفیق

گیرم در این میانه به جایی رسیده‌ای

گیرم که زود دکّه، دکان می‌کنی رفیق

روزی که زین بگردد و بر پشتت اوفتد

حیرت ز کار و بار جهان می‌کنی رفیق

تیر و کمان چو دست تو افتاد، هوش دار!

"سیب" است یا "سر" است، نشان می‌کنی رفیق

کفاره‌اش ز گندم عالَم فزون‌تر است

از عمر آن چه خدمت خان می‌کنی رفیق

خود بَستمش به سنگ لحد، مُرده توش نیست

قبری که گریه بر سر آن می‌کنی رفیق

گفتی: " گمان کنم که درست است راه من"

داری گمان چو گم‌شدگان می‌کنی رفیق

فردا که آفتاب حقیقت برون زند

"سر" در کدام "برف" نهان می‌کنی رفیق

حسین جنتی

http://persianpoetry.blogfa.com/category/219/100